گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
سفرنامه شاردن
جلد پنجم
.مردمانش بر اطلاق زيباروي، خوش اندام، رشيد، اما بي‌قيد و آسان گيرند. به سرزمين خود دلبستگي زياد دارند و جايي را بر وطن خود نمي‌گزينند. گرجستان جزو روسيه و مركزش تفليس است. كاسپار دروويل
موريس دوكوتز بونه درباره گرجستان آورده است:




با اين كه گرجستان بر اثر ويرانيها و عوارض ناشي از جنگهاي متناوب، و بلاي بيماري طاعون و خرابي محصول در بسيار سالها، و از آنها بدتر اختلافات ميان شاهزادگان مصائب بسيار تحمل كرد. اوضاع كلي بتخصيص وضع اقتصادي آن از زمانهاي گذشته خيلي بهتر است زيرا اصل مالكيت معتبر، و ماليات منصفانه است.
دكتر هينريش بروگس سفير پروس در دربار ناصر الدين شاه در سفرنامه‌اش آورده است:
زنان گرجستان همه دلفريب و خيال‌انگيزند. همه زيبايي خيره‌كننده‌اي دارند.
ص: 1915
چشمانشان درشت و سياه و جذاب و رؤياآفرين است، و چنان خوشگل و خوش اندامند كه زنان اروپايي مقيم گرجستان به آنان حسد مي‌ورزند؛ زيرا زيبائي زنان گرجي چنان است كه دل شوهرانشان را و گرچه خويشتندار باشند و جواني را پشت سر نهاده باشند به يك كرشمه مي‌ربايد و گرفتار خود مي‌كند. اما زنان گرجي بر عموم ول‌خرجند.
گرگ: شاردن در سفرنامه خود آورده كه در ايران گرگ نيست و اين سخني نادرست است، چه در بيشتر نقاط ايران از جمله خراسان، سيستان، بلوچستان، گرگان و ديگر مناطق جنوبي درياي خزر گرگ زياد است، و بد نيست به مناسبت اندكي از اختصاصات اين جانور ياد شود.
گرگ داراي تمام نشانه‌ها و مشخصات جانوران وحشي است. جسور، حيله‌گر، سرسخت، لجوج، كم صدا و صبور است، و ممكن است افزون بر ده دوازده ساعت شكارش را تعقيب كند.
اين جانور داراي حاسه بويايي قوي است، في المثل مي‌تواند ميان ده‌ها بوي گوناگون بوي يك گوزن را تشخيص دهد، رنگ پوست گرگ معمولا خاكستري مايل به سرخي يا سياهي است.
ظاهرش شبيه يك سگ بزرگ است. بلندي بدنش هشتاد و پنج سانتي متر، طول اندامش صد و شش تا صد و شصت و پنج سانتي متر است، و درازاي دمش از سي و پنج تا پنجاه سانتي متر درمي‌گذرد. سرش بزرگ، پوزه‌اش تيز و چشمانش مورب است و شبها مثل چشم گربه مي‌درخشد. دندانهاي پيشين اين جانور هر چه از ميان به كناره مي‌رود بزرگ‌تر مي‌گردد، و نيش بالايش بزرگ‌تر از نيش پايين، و نوكش اندكي به داخل خميده است.
برخي از نژاد گرگها چنان نيرومند و جسورند كه شير به ديدن آنها مي‌هراسد و مي‌گريزد.
همچنين بعضي از آنها در رودخانه‌ها و درياچه‌ها شناكنان به تعقيب جانوران دريايي مي‌پردازند.
گردن و فك‌ها و دندان‌هاي گرگ چنان قوي است كه مي‌تواند بي‌آن كه به زمين بكشد گوسفندي را به محلي دور ببرد. در فصولي كه هوا خوب است گرگ تنها با يك جفتش به سر مي‌برد، اما در زمستانها براي پيدا كردن طعمه در دسته‌هايي كه عده‌شان به ده تا پانزده مي‌رسد حركت مي‌كنند. آنها به هنگام رفتن دنبال هم مي‌روند و هر گرگ پاي خود را روي نشان پاي گرگ جلوتر مي‌نهد، از اين رو ناشدني است كه عده يك دسته گرگ را از اثر پايشان معلوم كرد.
آنها مي‌توانند در يك شب قريب هفتاد كيلو متر شكار را تعقيب كنند.
چنانكه ياد شد غذاي اصلي گرگها گوشت جانوران كوچك يا بزرگي است كه شكار مي‌كنند، اما گاهي ميوه نيز مي‌خورند. در فصل‌هاي بهار و تابستان و پاييز كه در دشتها و كوهها خرگوش و اقسام پرندگان و ديگر جانوران فراوانند گرگها به ديه‌ها و شهركها نزديك نمي‌شوند، اما در زمستانها كه هوا سرد و صحراها و بيابانها غالبا از برف پوشيده مي‌شود و جانوران از لانه خود بيرون نمي‌آيند گرگهاي گرسنه براي ربودن حيوانات اهلي به روستاها و شهركها نزديك يا داخل مي‌شوند، گاهي از فرط گرسنگي به بچه‌ها حتي به بزرگسالان حمله مي‌كنند.
گرگها معمولا در شكاف كوهها يا تنه تو خالي درختان يا بيشه‌هاي انبوه يا آشيانه‌هايي كه جانوران ديگر براي خود ساخته‌اند و به سببي كه آن را رها كرده‌اند لانه مي‌كنند، و اگر آن آشيانه
ص: 1916
مناسب حالشان باشد چند سال در آن مي‌مانند.
برخلاف برخي جانوران نر و ماده گرگ به هم مأنوس و وفادارند، و بسا كه چند سال با هم به سر مي‌برند. نر و ماده گرگي كه با همند از گاه جفتگيري تا هنگام تولد نوزادهاشان و بعد از آن نيز از هم جدا نمي‌شوند. دوران بارداري گرگ بيش از دو ماه نيست. گرگ ماده هر بار سه يا چهار و حداكثر نه بچه مي‌زايد. چشمان بچه گرگها مانند نوزادان گربه و بيشتر جانوران اين گروه بسته است، و پس از سپري شدن دوازده تا سيزده روز بازمي‌شود. نوزادان گرگ تا ده روز نمي‌توانند روي پاي خود بايستند. در اين مدت ماده گرگ به آنها شير مي‌دهد و محافظت مي‌كند، و اگر بخواهد محل آنها را تغيير دهد بچه‌ها را به دندان مي‌گيرد و به هر جا بخواهد مي‌برد. بچه گرگها معمولا چهار تا شش هفته شير مي‌خورند. گرگهاي نر در دو يا سه سالگي، و گرگهاي ماده در دو سالگي بالغ مي‌شوند. اين جانور به طور متوسط سي تا چهل كيلو گرم وزن دارد و بيش از شانزده تا بيست سال عمر نمي‌كند.
گواGoa نام بندري است در مغرب هندوستان كه از متصرفات قديم پرتغال بوده، در آن زمان هجده هزار نفر جمعيت داشته و وسعت محدوده آن 3800 كيلو متر مربع بوده است.
لارتاورنيه درباره لار نوشته است:
لار نام مركز منطقه‌ايست به همين نام كه وسعتي متوسط دارد. اطرافش را كوههاي بلند فرا گرفته، هوايش بسيار گرم است و چون جز آب باران آب ندارد چندين آب انبار در آن جا ساخته شده كه وقتي باران مي‌بارد آنها را پر از آب مي‌كنند. در شهر و اطرافش نخل و درخت نارنج زياد است. دو كاروانسرا دارد و قلعه آن بالاي كوه ساخته شده و راهش چندان باريك است كه سواره به سختي از آن مي‌توان بالا رفت. اين قلعه در حقيقت زندان است و شاه بر هر كه خشم گيرد وي را در آن مي‌اندازد. ميان قلعه تالاريست كه انبار اسلحه مي‌باشد و چندان سلاح در آن جا ذخيره شده كه مي‌توان يك هزار و پانصد نفر را به اقسام سلاح مسلح كرد.
گاسپار دروويل نوشته است سكنه لار بيشتر يهودياني مي‌باشند كه كارشان تجارت ابريشم است.
لار شهركي است در ايالت كرمان. در روزگاران گذشته بازارهاي بزرگ و آبادان داشته است.
هوايش گرم و طاقت سوز و آبش اندك و بد است. استحكامات معظمي كه شاه عباس بزرگ در آن بنا كرد اكنون ويران شده است.
گاسپار دروويل در سال 1003 قمري برابر 974 خورشيدي اللهوردي خان حاكم فارس به دستور شاه عباس بزرگ لار را فتح كرد. در ماده تاريخ اين واقعه شاعري سروده است:

چو اللهوردي خان به فرمان شاه‌تهمتن صفت بر تكاور نشست
به نيروي بازوي كيخسروي‌درآورد دار الامان را به دست
چو رستم به سر پنجه پر دلي‌گشود آنچه گرگين ميلاد بست
ص: 1917
طلب كردم از عقل تاريخ آن‌بگفتا «طلسم كياني شكست»

لقمان- سوره سي و يكم قرآن كريم به نام لقمان است؛ 34 آيه دارد و در آيه‌هاي دوازده و سيزده نام لقمان آمده است: وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ. وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ.
و ما به لقمان مقام علم و حكمت عطا كرديم و فرموديم كه بر اين نعمت بزرگ خدا را شكر كن؛ و هر كس شكر حق گويد به نفع خود اوست كه خدا نعمتش بيفزايد؛ و هر كه نا سپاسي و كفران كند باز به زيان خود اوست كه نعمتش به زيان آيد. خدا از شكر خلق بي‌نياز و به ذات خود ستوده صفات است. اي رسول ما ياد كن وقتي را كه لقمان در مقام پند و موعظه به فرزندش گفت: اي پسر عزيزم، نخست پند من با تو اينست كه هرگز شرك به خدا نياور كه شرك ظلم بسيار بزرگي است.
لقمان سيه فام، لب كلفت، از مردم نوبه و همزمان با داوود پيغمبر بود. مردي بني اسراييلي او را به سي دينار طلا خريد. پروردگار دانا به پاداش رهرويهاي پسنديده‌اي كه كرده بود ملكي را فرستاد تا به او حكمت بياموزد، و او حكيم‌ترين مردم سراسر زمين شد.
مخدومش او را آزاد كرد و دارايي بسيار به وي بخشيد. لقمان آنچه داشت به وامداران بينوايي كه از اداي وام خود درمانده بودند بخشيد و بدانان مي‌گفت: بگير كه اين امانت پروردگار بخشنده و بخشايشگر است. حق تعالي به دارايي او بركت وافر داد.
اين حكيم پر آوازه در شام درگذشت و در شهر رمله به خاك رفت.
لويي چهاردهم پادشاهي خودكامه و تيره‌راي بود و به اندك بد گماني دوران و نزديكان خود را به سختي مجازات مي‌كرد. به سال 1638 ميلادي در سن ژرمن به دنيا آمد. پدرش لويي سيزدهم و مادرش آن دتريش‌Anne'd Autriche بود. در پنج سالگي پس از مرگ پدرش به سلطنت رسيد. چون كوچك بود مادرش به اتفاق مازاران امور سلطنت را اداره مي‌كرد. لويي در ده سالگي تاجگذاري كرد و در بيست و سه سالگي پس از مرگ مازارن- 1661- امور سلطنت و اداره كشور را به دست گرفت و گفت: فرانسه يعني من! و از اين پس هيچ كس حق ندارد در برابر آنچه من مي‌گويم و مي‌كنم اظهار نظر كند و چون به طبع پرخاشگر و ناسازگار بود با كشورهاي انگلستان، آلمان و هلند جنگيد و پيروز شد. اين جنگها گرچه به وسعت و عظمت فرانسه افزود اما به سبب هزينه گزاف لشكركشيهاي مكرر خزانه فرانسه خالي و اوضاع اقتصادي كشور مختل شد. افزون بر اين چون لويي به زيبايي و وسعت پايتخت خويش شوق بسيار داشت مبالغ خطيري صرف اين كار كرد.
دوره اول پادشاهي لويي كه از سال 1661 تا 1683 مدت گرفت گرچه بر اثر وجود فعاليتهاي ادبي و هنري و فني بزرگاني چون مولير، لافونتن، بوالو، راسين، بوسوئه، بوردالد پوژه، پاسكال، پوسن، مانسار درخشندگي خاص داشت، اما وقتي عمر لويي از چهل و پنج سال درگذشت تندرستيش مختل، و از اين زمان خودخواه‌تر، بي‌رحم‌تر، تاريك‌دل‌تر شد. خالي شدن خزانه، وام بسيار، ركود كشاورزي و بازرگاني، و شوريدگي وضع اقتصادي و فزوني
ص: 1918
بيكاري و گراني دوره تاريكي براي ملت فرانسه و او پيش آورد.
در اين روزگاران سايه شوم استبداد چنان بر سر ملت فرانسه سايه افكنده بود، و مالياتهاي سنگين چنان آنان را گرفتار كرده بود كه چون لويي كه مسبب اين همه مصائب بود روز اول سپتامبر 1715 پس از هفتاد و دو سال سلطنت درگذشت گروه گروه مردم پايتخت در سر راه سن دنيس چادر افراشته و به آوازخواني و ميگساري و پايكوبي پرداختند.
ماد نام سرزمين و مردمي بوده كه در قسمت غربي ايران بوده و پارس در جنوب كشور واقع بوده است.
نام ماد از پنج قرن پيش از تاريخ مسيح به همين صورت قريب پنجاه بار در كتيبه‌هاي هخامنشي در بهستان بيستون ذكر شده و نخستين بار يونانيان ساكن آسياي صغير يعني قومي كه سابقا در نواحي ساحلي خليج ازمير كنوني سكونت داشته‌اند و سرزمين آنان كه در كتيبه‌هاي خط ميخي هخامنشيان يون‌Yaun ناميده شده در آن روزگاران جزو كشور ايران بوده نام ماد را به صورت مد به اروپا بردند، زيرا يونها در تلفظ خود صداي آA را نداشتند و ناچار هنگام بر زبان آوردن اين صدا آن را اE تلفظ مي‌كردند بدين سبب ماد را مد و پارس را پرس مي‌گفتند. اين تلفظ نادرست نخست به يونان و سپس به رم انتقال يافت و بعد در تمام اروپا منتشر گرديد.
در كتاب كارنامه اردشير بابكان اين كلمه به تلفظ اصلي دوران هخامنشي آمده، اما در پهلوي به كلمه ماه تغيير يافته چنانكه در كتاب ويس رامين آمده است:

به شوهر بود شهر و را يكي شاه‌بزرگ و نامور از كشور ماه

*

مدار او را به بوم ماه آبادسوي مروش گسي كن با دل شاد

*

ترا دارم چو جان خويشتن شادزمين ماه را هموار آباد

ماداگاسكار: جزيره بزرگي است به وسعت 952000 كيلو متر مربع در ساحل شرقي افريقا كه از موزامبيك به وسيله تنگه موزامبيك جدا مي‌شود. تا سال 1960 از مستعمرات فرانسه بوده و از آن زمان استقلال يافته است. پايتختش شهر تاناناريو و شهرهاي مهمش تاماتاو، ماژونگا، و تولئآر است.
در مشرق جزيره به سبب مجاورت با مسير بادها و جريانهاي آبي آليزه باران زياد مي‌بارد و جنگلي است؛ اما بارندگي مناطق غربي كمتر است. محصولات اين جزيره برنج، سيب‌زميني، نيشكر، ذرت، موز، قهوه و توتون مي‌باشد. معدن طلا و زغال سنگ نيز زياد دارد.
مامون شب شنبه نيمه ربيع الاول سال 170 از كنيزكي بادغيسي به نام مراجل به دنيا آمد، و وقتي بيست و هشت سال و دو ماه داشت به خلافت نشست. او فاضل. دانش دوست و دانشپرور و حافظ قرآن بود. حافظه قوي داشت؛ به فرمانش بسياري از كتابهاي فلسفي، طبي و نجوم را از زبانهاي يوناني، سرياني، پهلوي و هندي به زبان عربي برگرداندند. او بيشتر اوقات فراغت را به همصحبتي دانشوران مي‌گذراند، و در مباحثات علمي آنان شركت مي‌كرد. چشمان درشت،
ص: 1919
پوست سفيد، ريش تنك و انحنايي در پشت داشت. پيشانيش كوتاه و خالي بر گونه‌اش بود.
براي اين كه دو خاندان علوي و عباسي به هم آميخته شوند و نفاق و دشمني از ميانشان برخيزد رجاء بن ابي الضحاك يكي از بستگان فضل بن سهل را براي آوردن حضرت علي بن امام موسي كاظم از خراسان به مدينه فرستاد، و چون آمد روز دوشنبه هفتم رمضان سال 201 وي را وليعهد خويش كرد. سال بعد دخترش امّ حبيبه را به او و دختر ديگرش ام الفضل را به پسر وي داد؛ و هم در سال 202 بوران دختر حسن بن سهل را به زني گرفت. و گفت مردم جامه سياه را بگذارند و جامه سبز بپوشند.
مأمون نامه‌هايش را با بسم اللّه الرحمن الرحيم آغاز مي‌كرد و از خلفا اول كس بود كه اين رسم نيكو نهاد.
مردم بغداد كه پيرو تسنن بودند از شنيدن خبر ولايتعهدي حضرت رضا و تغيير يافتن شعار سياه كه مخصوص طرفداران بني عباس بود به شعار سبز مخصوص علويان برآشفتند. گرد يكي از اعمام مأمون كه مردي شاعر و فاضل بود فراهم آمدند تا او را به جاي مأمون به خلافت انتخاب كنند. او چون مقام خويش را در خطر ديد آنچه را كه درباره انتقال خلافت از عباسيان به علويان گفته و كرده بود انكار كرد، و براي جلب اطمينان مردم بغداد مخفيانه فرمان داد وزيرش فضل بن سهل را كه مأمون به راهنمايي و تشويق وي به اين كار اقدام كرده بود بكشند، و اين كار روز جمعه دوم شعبان سال 202 انجام گرفت. اتفاق را علي بن موسي الرضا نيز در اواخر صفر سال 203 در قريه نوقان درگذشت، به قولي مسموم شد و مأمون بر جنازه‌اش نماز كرد.
مأمون سپيده دم روز شنبه چهارده روز مانده از صفر 204 وارد بغداد گشت، و روز شنبه هفت روز مانده از صفر همين سال اجازه داد مردم دگر بار جامه سياه بر تن كنند.
سرانجام پسين‌گاه روز پنج شنبه 17 رجب سال 218 درگذشت و در طرطوس در سراي خاقان خادم دفن شد. چهل و هشت سال و سه ماه و يك روز عمر، و بيست سال و پنج ماه و بيست و پنج روز خلافت كرد. از او شانزده پسر به جا ماند.
چنانكه اشاره شد مأمون به دانستن انواع علوم بتخصيص علم نجوم علاقه بسيار داشت از اين رو جمعي از دانشمندان ستاره‌شناسي و سازندگان آلات و ادوات اخترگري از جمله علي ابو البختري، علي بن عيسي اسطرلابي، بني موسي بن شاكر: سه برادر: احمد، حسن، محمد كه هر سه در رياضيات و نجوم استاد بودند، يحيي بن ابي منصور، ابو الطيب سند بن علي كه يهودي بود و به دست مأمون اسلام آورد، عباس بن سعيد جوهري، عمر بن محمد مروروردي، احمد بن خلف مرورودي، محمد بن خلف مروروري، محمد بن موسي خوارزمي، حسن بن ابراهيم، ما شاء اللّه يهودي را در دربار خود گردآورد، و آنان را به تشكيل رصد خانه و اندازه‌گيري محيط و مساحت كره زمين مأمور كرد؛ و آنان در دشت سنجار موصل اين كار را به كمال درستي انجام كردند.
ماه برابر طول زمان ميان دو مقارنه متوالي ماه و خورشيد است و زمان متوسط آن معادل 29 روز و 12 ساعت
ص: 1920
و 44 دقيقه و 3 ثانيه است، و طول سال قمري برابر 354 روز و هشت ساعت و 44 دقيقه است.
بنابراين از طول سال شمسي كه 365 روز و پنج ساعت و 48 دقيقه و 46 ثانيه است ده روز و 21 ساعت و 46 ثانيه كوتاه‌تر مي‌باشد.
اين نكته نيز گفتني است كه اول سال قمري از روز 18 ژوئيه سال 622 ميلادي حساب شده و ابتداي سال شمسي روز 21 مارس همان سال 622 در حساب آمده بنابراين محاسبه اختلاف ميان آغاز سال قمري و شمسي 119 روز مي‌باشد.
ماههاي ايران باستان- فروردين: نام ماه اول سال، و نام روز نوزدهم هر ماه در آيين زردشتي، يكي از ايزدان كه موكل به روز نوزدهم هر ماه و به ماه اول سال است.
ارديبهشت: نام يكي از امشاسپندان، وي در جهان مينوي نماينده پاكي و تقدس و قانون ايزدي اهورامزداست. و در جهان خاكي نگهباني آتش بدو سپرده است. موكل بر روز سوم هر ماه شمسي (ارديبهشت روز) و ماه دوم هر سال شمسي (ارديبهشت ماه) است.
خرداد: كمال رسايي و درستي؛ در آيين زردتشتي يكي از امشاسپندان مظهر كمال اهورامزدا در اين جهان، و در جهان مينوي بخشايش ايزدي جزاي اعمال نيكوكاران است.
نگهباني آب با اوست، و موكل روز ششم هر ماه شمسي (خرداد روز و سومين ماه هر سال شمسي (خرداد ماه) است.
تير: در پهلوي تشتر، در آيين زردشتي يكي از ايزدان كه نگهبان باران و موكّل به روز سيزدهم (موسوم به تير) هر ماه شمسي و ماه چهارم موسوم به تير هر سال شمسي است.
امرداد: بي‌مرگي و جاودانگي؛ در آيين زردشتي يكي از امشاسپندان مظهر جاوداني اهورامزدا و در جهان مينوي بخشايش ايزدي، جزاي كارهاي نيكوكاران است. وي موكل روز هفتم موسوم به امرداد هر ماه شمسي و ماه پنجم هر سال شمسي است.
شهريور: كشور برگزيده، پادشاهي منتخب در آيين زردشتي يكي از ايزدان در جهان مينوي وي نماينده پادشاهي ايزدي و فرّ و اقتدار اهورامزدا و در جهان مادي پاسبان فلزات و موكل به روز چهارم هر ماه شمسي (شهريور روز) و ماه ششم هر سال شمسي (شهريور ماه) است.
مهر: ميترا، ميثر، در اوستا و پارسي باستان ميترا در سانسكريت ميثره. دار مستتر معني اصلي مهر را دوستي و محبت دانسته است. يوستي گويد: مهر واسطه و رابطه فروغ محدث و فزوع ازلي است؛ به عبارت ديگر واسطه بين آفريدگان و آفريدگار است. درگاتها كلمه ميثره به معني عهد و پيمان آمده است. مهر در اوستا از آفريدگان اهورا محسوب شده است؛ و ايزد محافظ عهد و پيمان است، و از اين رو فرشته فروغ و روشنايي است تا هيچ چيز بر او پوشيده نماند. ماه هفتم سال و روز شانزدهم هر ماه و يشت دهم اوستا و جشن مهرگان خاص اوست. آيين ستايش مهر به بابل و آسياي صغير رفت، و سپس با سربازان رومي به اروپا راه يافت، و در آن جا مهر به صورت خدايي بزرگ پرستيده شد، و بدين گونه آيين مهر پرستي پديد آمد.
آبان: در آيين زردشتي ايزد نگهبان آب، موكل بر روز دهم موسوم به آبان هر ماه شمسي،
ص: 1921
و ماه هشتم موسوم به آبان هر سال.
آذر: ايزد نگهبان نزد ايرانيان باستان كه روز نهم هر ماه شمسي و ماه نهم هر سال شمسي به نام اوست.
دي: (آفريننده، دادار) در دين زرتشتي از صفات اهورمزدا روزهاي 8، 15، 23 هر ماه شمسي، و ماه دهم سال شمسي، به نام خدا، دي ناميده شده است. براي اين كه سه روز دي در ماه با هم مشتبه نشوند نام هر يك را به نام روز بعد ملحق مي‌كرده‌اند: دي به آذر (روز هشتم) دي به مهر (روز پانزدهم) دي به دين (روز بيست و سوم).
بهمن: نيك انديش، يكي از امشاسپندان در جهان مينوي. وي نماينده منش نيك اهورمزداست، و در جهان مادي نگهباني چهارپايان سودمند بدو سپرده است. و او موكل است بر روز دوم هر ماه شمسي (بهمن روز) و ماه يازدهم هر سال شمسي.
اسپندارمذ: بردباري و فروتني مقدس؛ يكي از امشاسپندان نماينده بردباري و سازش اهورمزدا و واسطه بين آفريدگان و آفريدگار است. در جهان خاكي نگهباني زمين با اوست. وي موكل به روز پنجم هر ماه شمسي (اسپندار مذ روز) و دوازدهمين ماه هر سال شمسي است.
نام ماههاي روميان: ينواريوس، فبرايوس، مارطيوس، مايوس، يونيوس، يوليوس، اوغسطوس، سبطمبريوس، اقطومبريوس، نوامبريوس، دسطمبريوس.
ماهيها خلاصه آنچه تاورنيه درباره ماهيهاي ايران نوشته است:
در رود ارس ماهي قزل آلا و خرچنگ دريايي زياد است، اما ماهيهاي رودخانه‌هاي ديگر متنوع نمي‌باشد؛ و بيشتر نوع ماهي ريش‌دار است. در كاريزها يك قسم ماهي تيغ‌دار وجود دارد كه بدترين انواع ماهي خوردن مي‌باشد.
وقتي هوا سرد مي‌شود از درياي خزر ماهي آزاد و قزل آلا صيد مي‌كنند. درشتي بعضي از آنها به چهار تا پنج پا مي‌رسد. اين دريا يك نوع ماهي ديگر شبيه به خرچنگ دارد كه گوشتش كمي شورمزه است. اما ماهيهاي خليج فارس بيش از يكي دو نوع نيست. آنها را نمك سود مي‌كنند، و به سراسر مملكت مي‌برند.
مايين «شهركي است در ميان كوهستان بر راه كوشك زرد و هوايش معتدل و به سردي مايل است. آب روان دارد، و حاصلش ميوه، و مردم آن جا بيشتر دزد باشند؛ و آن جا مزار شيخ گل اندام است، و در پايين گريوه مايين مزار امامزاده اسماعيل بن موسي كاظم است، و آن شهرك قصبه عمل را مجرد است.» صفحه 124 نزهة القلوب حمد اللّه مستوفي.
حضرت محمد بن عبد اللّه پيغمبر مسلمانان روز جمعه 17 ربيع الاول چهل سال پيش از هجرت برابر 19 فروردين سي و نه سال شمسي قبل از هجرت مطابق هجدم آوريل 572 در مكه به دنيا آمد. دو سال و چهارده روز از عمرش سپري شده بود كه پدرش درگذشت و هشت ساله بود كه مادرش آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن حارث بن زهره وفات يافت و جدش عبد المطلب كفالت او را به عهده گرفت. اما در سال نهم عام الفيل هنگامي كه عمر حضرت هشت سال و دو ماه و ده روز بود جدش نيز در سن صد و يازده سالگي درگذشت و عمش ابو طالب متكفل وي گرديد.
ص: 1922
چون پانزده ساله شد زحمت اين كار را از دوش عمش برداشت. در بيست و چهار سالگي با سرمايه خديجه دختر خويلد ابن اسد بن عبد العزي و براي او با غلام وي به سوادگري به شام رفت، و چون از اين سفر بازگشت خديجه زن او شد. در اين هنگام حضرت محمد بيست و پنج سال و خديجه چهل سال داشت و خطبه عقد را ابو طالب خواند.
گفتني است كه خديجه پيش از پيوند كردن با حضرت محمد دو شوهر كرده بود، و از هر كدام دختري آورده بود؛ و از حضرت محمد سه پسر: قاسم، طيب، طاهر، و چهار دختر:
زينب، رقيه، ام كلثوم، و فاطمه به دنيا آورد. پسران هر سه در طفلي درگذشتند. زينب را ابي العاص به زني گرفت. رقيه و ام كلثوم يكي پس از مرگ ديگري جفت عثمان بن عفان شدند، و حضرت فاطمه كه مقارن با مبعث به دنيا آمده بود به عقد ازدواج علي بن ابيطالب درآمد.
چون سن حضرت به چهل رسيد وحي به وي نازل شد، و اين در ماه رمضان بود، و گفتني است كه كتابهاي آسماني همه در ماه رمضان نازل شده‌اند، چنانچه تورات در ششم رمضان، زبور در دوازدهم رمضان. نخستين آيات قرآن مجيد در بيست و چهارم رمضان مطابق ارديبهشت ماه نوزدهمين سال پادشاهي خسرو پرويز نازل شد.
نخستين كس و اول زن كه به اسلام گرويد حضرت خديجه بود، سپس حضرت علي بن ابيطالب كه در آن وقت بيش از يازده سال نداشت مسلمان شد. آن گاه به ترتيب ابو بكر، زيد بن حارثه، عثمان بن عفان، طلحه، زبير، سعد وقاص، عبد الرحمن بن عوف، ابو عبيده جراح به اسلام گرويدند.
تا سه سال پس از بعثت حضرت رسول در نهان مردم را به قبول اسلام دعوت مي‌كرد چون عمر كه چهلمين نفر بود كه مسلمان شد حضرت رسول اسلام را آشكارا و مردم را به مسلماني دعوت فرمود. دشمنان دين به مبارزه برخاستند. از جمله عتبة بن ابي لهب كه رقيه را به زني داشت، و ابي العاص بن ربيع شوهر زينب را ناچار كردند كه همسران خود را طلاق دهند.
روز دوشنبه يازدهم ربيع الاول هجرت واقع شد. همچنين روز شنبه پانزدهم شعبان، يك سال و نيم پس از هجرت قبله مسلمانان از مسجد الاقصي به مسجد الحرام تغيير يافت. و دو سال پس از بعثت شب يك شنبه 27 رجب حضرت رسول از خانه ام هاني به معراج رفت.
حضرت محمد تا زماني كه خديجه زنده بود زن ديگر نخواست اما چون وي پنج سال پس از بعثت به روز آدينه هشتم ماه رمضان وفات يافت حضرت رسول نه زن ديگر گرفت به اين شرح:
سوده دختر زمعة بن قيس كه سيزده سال با حضرت پيغمبر بود. عايشه دختر ابي بكر كه بكر پيش پيغمبرآمد. نه سال با حضرت زندگي كرد. پس از وفات حضرت رسول چهل و هفت سال ديگر زنده ماند، و بعد از شصت و پنج سال عمر به سال 58 هجري در چاه افتاد و درگذشت.
حفصه دختر عمر بن الخطاب كه نخست زن خنيس بن حذاقه السهمي بود. در بيست و
ص: 1923
چهارم شعبان سومين سال هجرت به همسري حضرت رسول درآمد، هشت سال با پيغمبر بود و در سال 27 هجري درگذشت.
ابو سلمه دختر ابي امية بن مغيرة بن المخزوميه، نخست زن عبد اللّه بن عبد الاسد مخزومي بود. در سال چهارم هجري وي را به زني گرفت. هفت سال با پيغمبر زندگي كرد و پس از ديگر زنان حضرت رسول در سال 59 هجري درگذشت.
زينب دختر خزيمة بن صعصعه، پيشتر زن طفيل بن حارث مطلبي بود. در رمضان چهارمين سال هجرت او را به زني گرفت، و قريب دو ماه با حضرت بود و از دنيا رفت.
ام حليمه زينب دختر جحش الاسديه در اول زن زيد بن حارث بود. در پنجمين سال هجرت وي را به زني گرفت. شش سال با حضرت بود.
جويريه دختر حارث بن ابي ضرار، نخست زن مالك بن صفوان بود در ماه رمضان ششمين سال هجرت وي را به همسري گرفت. پنج سال با حضرت بود. در سال 56 هجري، چهل و پنج سال پس از وفات پيغمبر درگذشت.
ام حبيبه رمله دختر ابي سفيان. نخست زن عبد اللّه جحش بود. چهار سال با حضرت زندگي كرد و در سال 44 هجري وفات يافت.
صفيه اول زن سلام بن مشكم حاكم خيبر بود. در هفتمين سال هجرت او را به زني گرفت. سه سال و چند ماه با حضرت زندگي كرد، 25 سال پس از وفات حضرت حيات داشت و در سال 36 هجري مرد.
ميمونه دختر حارث شوهر اولش عمير بن عمرو بود. حضرت در هفتمين سال هجرت وي را به همسري گرفت و سه سال و چند ماه با او بود. ميمونه بيست و هفت سال پس از وفات حضرت رسول زنده بود و سرانجام در سال 38 هجري درگذشت.
اساف (شراف) دختر خليفه.
جز اين زنان حضرت پيغمبر چهار زن ديگر نيز گرفت اما به وطي نرسيدند و آنان را رها كرد. اين چهار سبا دختر رفاعه، اساف (شراف) دختر خليفه. عمرة دختر جابر، قتيله دختر قيس بن معدي كرب، ليلي دختر حظيم بودند.
شاعري نام زنان حضرت رسول را در اين رباعي آورده است:

نه جفت نبي كه پاك بودند همه‌بد عايشه حفصه، ام سلمه
ميمونه، جويريه، صفيه، زينب‌با ام حبيبه، سوده محترمه

حضرت رسول را چهارده غلام، پنج كنيز و هفت اسب بود، و آن حضرت پس از غزوات و مجاهدات سنگين و سختي كه در راه گسترش دين مبين اسلام تحمل كرد، سرانجام روز دوشنبه 28 صفر سال يازدهم هجرت برابر چهارم خرداد سال يازدهم شمسي مطابق 25 مه 632 ميلادي رحلت كرد.
محمد بن زكرياي رازي به سال 251 هجري قمري در ري به دنيا آمد. در جواني رنگ‌رزي پيشه كرد، اما پس از مدتي طبعش به فراگرفتن علم اكسير مايل شد و بدان كار پرداخت. در نتيجه پس از
ص: 1924
مدتي نه بسيار زياد بر اثر برخي ادويه به درد چشم مبتلا شد، و براي معالجت به پزشك رجوع كرد. او پانصد دينار طلا مزد طلبيد و محمد بن زكريا بناچار داد، و به خود گفت: اين كار سودمند است نه علمي كه من در فراگرفتنش چندين رنج مي‌برم و صدمه مي‌بينم. آن گاه در محضر ابن ربّن طبري به تحصيل طب پرداخت و چندان در آموختن اين دانش سودمند رنج كشيد كه طبيبي نامور شد.
درباره حذاقت وي در شناختن انواع بيماريها و درمان كردن آنها از طريق به كار بردن دواهاي مختلف و تدابير رواني، در كتابهاي معتبر داستان‌هايي درج كرده‌اند كه يكي از آنها اينست:
منصور بن نوح بن نصر امير ساماني- آغاز پادشاهي روز آدينه نوزدهم شوال 350 قمري، مرگ و خاتمه سلطنت يك شنبه شانزدهم محرم سال 365- دچار بيماريي شد كه برخاستن و راه رفتن نمي‌توانست. چون پزشكان دربارش از معالجت كردن او درماندند مرض مزمن گرديد، و امير را تاب تحمل آن درد نماند. ناچار گروهي را در طلب محمد بن زكريا فرستاد. وي عازم دربار امير شد. اما چون به كنار رود جيحون رسيد از نشستن در كشتي سرباز زد و گفت:
خداوند دانا در قرآن كريم فرموده است: وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ، و من نه آن كسم كه به اختيار خويش را در بلا افكنم.
فرستادگان امير ناچار به بخارا بازگشتند و محمد زكريا پس از رفتن آنان به تصنيف كتاب منصوري پرداخت، و چون دگر بار فرستادگان امير در طلبش آمدند، كتاب را به آنان داد و گفت: امير را بگوييد آنچه من مي‌دانم در اين كتاب آورده‌ام و به آمدن من حاجت نيست.
چون فرستادگان بازگشتند امير به آنان فرمود دگر بار پيام مرا به او بگوييد اگر فرمان نبرد و نيامد پاهايش را با طناب به هم ببنديد و در كشتي بنشانيد، و پس از اين كه به كناره رود رسيديد پاهايش را بگشاييد و بر اسب خاص من سوار كنيد و به حرمت بياوريد.
باري چون محمد بن زكريا بدين سان وارد بخارا شد امير وي را گرامي داشت و اكرامها كرد. از آن پس طبيب به معالجت منصور آغاز نهاد و اما چندان كه سعي كرد سودمند نيفتاد.
روزي به امير گفت: اين بار به تدبير و معالجتي ديگر خواهم كرد اما در اين كار فلان اسب و فلان استر از دست مي‌روند.
اين هر دو در دوندگي و پر طاقتي بي‌همتا بودند- امير پذيرفت، محمد بن زكريا آن اسب و استر را زين و برگ بر نهاد زمام آنها را به دست غلامش داد. سپس منصور را به گرمابه‌اي بيرون از قصرش برد، و رها نكرد هيچيك از غلامان به گرمابه نزديك شوند. آن گاه شربتي كه ساخته بود بدو خورانيد و چون مدّتي سپري شد خود از گرمابه بيرون شد، جامه بر تن راست كرد، نزد امير بازگشت چند ناسزا و دشنام زشت به او داد و گفت: تو آن نامردي كه گفتي پاهاي مرا با طناب به هم بندند و در كشتي اندازند، اگر به مكافات آن را نكشم نه پسر
ص: 1925
زكرياام.
امير سخت به خشم آمد و از بسياري غضب و بيم جان به ناگاه از زمين برخاست و به دنبال او دويد. محمد بن زكريا به چابكي از گرمابه بيرون آمد خود بر اسب و غلامش بر استر سوار شدند و هر دو روي به آموي نهادند. امير منصور چون احوال آن دو پرسيد گفتند كه بر اسب نشستند و رفتند.
از روي ديگر پزشك و غلامش تا كنار جيحون از اسب پا بر زمين ننهادند. از آن جا به كشتي نشستند، و خود را به مرو رساندند. محمد بن زكريا از آن جا نامه‌اي به منصور فرستاد كه در آن نوشته بود: زندگي و سلامت و شوكت امير بر دوام باد، درمان بيماري آن شهريار به سبب نقصان حرارت غريزي از راه به كار بردن دارو به طول انجاميد از اين رو به تداوي نفساني پرداختم چنانكه ديدي عمل كردم و نتيجه نيكو به بار آمد. اميد آن كه امير آن گستاخي را بر من ببخشايد.
امير منصور هداياي ارزنده‌اي براي وي فرستاد و فرمود هر سال دو هزار دينار و دويست خروار غله در حق پزشك نامي منظور دارند.
اين پزشك بلند نام كه در حكمت و فلسفه و علوم ديگر تبحر داشت به سال 313 در گذشت.
محمد بن محمود بن احمد طوسي كتاب عجايب المخلوقات را كه تنها اثر اوست در فاصله سالهاي 562 تا 573 تاليف و به ابو طالب طغرل بن ارسلان بن طغرل امير سلجوقي عراق كه از سال 556 تا 573 بر آن سامان حكومت داشته تقديم كرده است. محتويات اين كتاب غالبا فاقد جنبه علمي و آگنده از حكايات و قصص و اطلاعاتي است كه به صورت جدي و قطعي بيان شده اما اصالت ندارد و مي‌توان آن را از متون سرگرم‌كننده به شمار آورد.
مدرسه از نظرگاه تاورنيه در مدرسه به هر طالب علم يك حجره مي‌دهند. حجره‌ها فاقد هر گونه اسباب و لوازم زندگي است، و هر كس بايد خودش وسايل زندگيش را اعم از فرش و جامه خواب و چراغ و لوازم پختن غذا فراهم كند. طلّاب، معلم مخصوص و معين ندارند و مي‌توانند در مجلس درس مدرسه همان مدرسه‌اي كه در آن ساكنند يا پيش مدرسي ديگر حضور يابند و درس بخوانند.
در هر يك از شهرهاي بزرگ نيز چنين مدارس و مدرساني وجود دارند. و هركس مختصر سوادي داشته باشد براي كسب نام و شهرت دعوي تدريس انواع علوم مي‌كند. زيرا در ايران اهل علم حرمت بسيار دارند، و شاگردان هر مدرس مي‌توانند براي معلمان خود مبلغاني خوبي باشند. به همين سبب برخي از مدرسان به طلابي كه در مجلس آنان حضور مي‌يابند از جيب خود مبلغي پول مي‌دهند.
رسم بر اين است كه در مجلس درس، شاگرد دو سه خط از كتابي را مي‌خواند و زان پس مدرس به تفسير مي‌پردازد. بعد شاگردي ديگر چند سطر مي‌خواند و مدرس تفسير مي‌كند تا درس خاتمه يابد. همچنين رسم بر اين جاريست كه هر شاگرد پس از خواندن چند سطر به منظور اداي احترام برپاي مي‌ايستد و تا وقتي مدرس اجازه ندهد نمي‌نشيند. يك نفر مدرس در
ص: 1926
يك روز چند گونه درس تعليم مي‌كند. زيرا اگر مدرسي به تدريس چند رشته از علوم متداول زمان خود مسلط نباشد به كثرت دانش اشتهار نمي‌يابد؛ و من بر اين اعتقادم اگر طلاب ايراني همانند ما اروپاييان هر كدام به تحصيل يك رشته از علوم بكوشد بي‌هيچ گمان موفقيت كامل حاصل مي‌كند.
گفتني است كه ايرانيان در تحصيل علم و هوش و استعداد وافر دارند، و از اين روست كه با اين كه روش تدريس معلمانشان موافق اصول علمي نيست و نقائص بسيار در شيوه تعليم و تعلم استاد و شاگرد وجود دارد، طلاب در فراگرفتن منطق و حكمت الهي و شعب مختلف رياضي توفيق مي‌يابند.
كتاب درسي طلّاب منحصر به آثار مؤلفان قديمي مانند تأليفات خواجه نصير الدين طوسي است كه در زبانهاي يوناني و عربي كاملا مسلط بوده، و برخي از كتبي را كه به اين دو زبان بوده به فارسي برگردانده است. همچنين تصنيفاتي از ارسطو، المجسطي، بطلميوس، و تأليفات اقليدس و ارشميدس و آثاري درباره نورشناسي از ابن هيثم.
كتاب درس طب آنان قانون بو علي، و كتاب تاريخشان روضة الصفاست كه در آن وقايع تاريخي از ابتداي خلقت بشر تا اواخر زندگي مؤلف به شرح آمده، و بسياري از افسانه‌ها و حكايات مبتذل با اندكي از وقايع درست در آن درج گرديده است. بنابرمندرجات اين كتاب پيش از خلقت آدميان و سكونت آنان بر روي زمين اجنّه و شياطين در زمين زندگي مي‌كردند، و چون عصيان ورزيدند پروردگار بر ايشان خشم گرفت، طردشان كرد، و آدميان را آفريد تا در روي زمين آرام بگيرند و به كشتگري بپردازند.
كنت كوبينو مدرسه مادر شاه را چنين وصف كرده است:
... وقتي از در ورودي مدرسه مادر شاه گذشتم به حياط كوچك سنگ فرش شده‌اي رسيدم. چند درخت تناور و ستبر روي طاق در مدخل سايه گسترده بودند، و چون از آن جا گذشتم به باغ گسترده دامن چهار گوشه‌اي كه در چهار گوشه ميان آن درختان كهنسالي سر به آسمان افراشته بودند درآمدم. پيرامون اين درختان را بوته‌هاي گل فرا گرفته بودند. در آخر خيابانهاي مشجر مدرسه سه در وجود داشت كه به تالاري وسيع گشوده مي‌شدند. بر فراز اين تالار گنبدي زيبا و تماشايي خودنمايي مي‌كرد. همچنين بر كنار هر يك اين سه در دو مناره كوچك كه بالاي آنها به گلدسته‌اي ختم مي‌شد وجود داشت. جدار بيروني اين گلدسته پوشيده از كاشيهاي آبي زيبا بود كه بر حاشيه هر كدام به رنگهاي زرد و سياه آياتي به خط كوفي و عربي نقش شده بود. در حجره‌هاي اين مدرسه طالب علماني كه از بسيار نقاط ايران و بهتر بگويم از بعضي شهرهاي اسلامي آمده بودند سكونت و به تحصيل علوم ديني اشتغال داشتند تا زماني كه بانوي باني مدرسه زنده بود هفته‌اي يك بار با دسته‌اي از زنان به مدرسه مي‌آمد. لباس چركين طلاب را براي شستن مي‌گرفته و لباس‌هاي پاكيزه به آنان مي‌داده است.
باري، هيچ كس پيش از ديدن اين مدرسه نمي‌تواند عظمت و جلالش را در آيينه خيال دريابد. چه آن در حقيقت به مشابه ظرفي ميناكاري يا پاره گوهري است ميان انبوه گلها. و من
ص: 1927
بر اين باورم كه اين مدرسه مناسب‌ترين مكاني است كه مي‌توان در آن با تحصيل علوم ديني روح و جان را تصفيه كرد و به حدّ اعلاي مقام روحانيت رسيد. اما با سكونت كردن در اين مكان رفيع آسان و شايد به هيچ روي باور نتوان كرد كه مال دنيا درخور دلبستگي نيست زيرا بناي اين مدرسه خود خلاف اين نكته را نشان مي‌دهد چه اگر مال دنيا نبود هرگز چنين بناي با عظمت ساخته نمي‌شد
مراسم تعميد ارامنه بنا به نوشته تاورنيه
ارامنه نوزادان خود را روز يكشنبه غسل تعميد مي‌دهند. مراسم آن چنين است: ماما يا قابله نوزاد را به كليسا مي‌برد. در آنجا آرشوك يا كشيشي كه بايد آداب غسل تعميد را به جا آورد قسمتي از دعاهاي مخصوص تعميد را مي‌خواند سپس طفل را از ماما مي‌گيرد، ويرا عريان مي‌كند، در آب فرو مي‌برد و به پدر خوانده‌اش مي‌سپارد. سپس بار دگر به خواندن دعا مي‌پردازد. از آن پس ريسماني از پنبه درست مي‌كند، آن را با رشته‌اي از ابريشم سرخ به هم مي‌تابد و به گردن نوزاد مي‌آويزد. (اين رشته دو رنگ سرخ و سفيد به نشان و ياد خون و آبي است كه هنگام مصلوب شدن حضرت مسيح بر اثر ضرباتي كه بر تنش وارد آمده خارج شده است.) سپس پدر مقدس چند جاي بدن نوزاد را تدهين مي‌كند و هر بار شكل صليب را با دست خود نقش مي‌نمايد و مي‌گويد: به نام اب و ابن و روح القدس ترا غسل تعميد مي‌دهم.
ترتيب تدهين اين است كه نخست زيت مقدس را به پيشاني سپس به ترتيب روي زنخدان، شكم، زير دو بغل، كف دو دست، و در آخر كف دو پا مي‌مالد. بعد از انجام يافتن اين مراسم پدر خوانده در حالي كه شمع روشني در دست دارد طفل را در بغل مي‌گيرد، از كليسا بيرون مي‌آورد و به طرف خانه راه مي‌افتد. پيشاپيش او و همراهانش، گروه ساززن، نقاره و سرنا و ديگر آلات موسيقي مي‌نوازند.
وقتي به خانه رسيدند پدر خوانده طفل را به مادرش مي‌دهد چون پدر يا مادر يا پدر خوانده حق ندارند نامي به طفل بگذارند و اين وظيفه كشيش تعميد دهنده است، وي كه همچنان حضور دارد طفل را به نام مقدسي كه يكشنبه آن هفته به نام و از آن اوست مي‌نامد. در خاتمه اين مراسم پدر و مادر و پدرخوانده و بستگان طفل مجلس ضيافت بزرگي تشكيل مي‌دهند.
مرند به نوشته ژبر
بطلميوس و استرابن مرند را مروندا ناميده‌اند. اين شهرك در جلگه‌اي كه نسبة آب فراوان دارد، نهاده شده، و چون آبتش زياد است محصول بسيار مي‌دهد. در حدود ده هزار نفر جمعيت دارد و خانه‌هايش را باغهاي بزرگ از هم جدا مي‌كند. محصولات عمده‌اش قرمز دانه و ترياك است. فاصله مرند تا تبريز دوازده فرسنگ ايران يا هجده ليو است.
و بنا به نوشته دكتر هينريش بروگش:
مرند گرچه سابقا بزرگ و آباد بوده اما اكنون از آباداني رو به ويراني نهاده است.
كتيبه‌هايي كه در آن به جا مانده بيانگر اين واقعيت است كه شهري قديمي است. در اطراف
ص: 1928
مرند عشاير قريب دو هزار چادر برپا داشته‌اند، يعني دو هزار خانوار در آن چادرها زندگي مي‌كنند. شهر قريب هزار خانه دارد، و هر سال هفده هزار تومان به علاوه هزار خروار گندم ماليات به دولت مي‌دهند. مرند به مرز روسيه نزديك است. از اين رو داراي موقعيت سوق الجيشي حساسي است، و دولت نه فوج سرباز و هزار تن توپچي در آن مستقر كرده است.
گاسپار دروويل كه در زمان پادشاهي فتحعلي شاه به ايران آمده در سفرنامه‌اش نوشته:
مرند شهري است كوچك امّا پر جمعيت از توابع آذربايجان. در جلگه‌اي وسيع و سرسبز و خرم نزديك رود سه لوءلوء نهاده شده و پيرامونش باغهاي بزرگ و پر حاصل است. سوار نظام عباس ميرزاي وليعهد هر سال سه ماه در مراتع گسترده دامن و باصفاي آن به سر مي‌برند.
حكومتش با خاني است كه از نظر سازماني در مقام دوم مي‌باشد.
مرند به نوشته موريس دوكوتز بوئه
ديوارهاي بيروني خانه‌هاي مرند تميز، و بعضي از كوچه‌هايش سنگفرش مي‌باشند، و همين امتياز مرند را از ديگر شهرهاي ايران كه از آن گذشته‌ام ممتاز مي‌دارد.
نام اين شهر شايد از ماراندا كه در زبان ارمني به معني گور مادر است گرفته شده باشد؛ زيرا مردم بر اين اعتقادند كه زن نوح در اين شهر به خاك خفته است و بر گور او مسجدي ساخته‌اند.
مسجد جامع اصفهان يا مسجد عتيق: اين مسجد از جمله شاهكارهاي معماري است كه از روزگاران كهن به جا مانده است. اين مسجد در زمان سلاجقه به جاي مسجد بسيار كهني كه بر اثر تصادف زمان ويران شده و از آن هيچ اثري به جا نمانده ساخته شده است خواجه نظام الملك وزير ملكشاه سلجوقي قسمتي از اين مسجد را بنيان نهاد و قسمتي را نيز تاج الملك در سال 481 بر پاداشت. باطنيّه در سال 515 به اين مسجد آتش درافكندند و قسمتي از آن را سوزاندند. در سال 710 محمد ساوجي وزير سلطان اولجايتو قسمتي از مسجد از جمله محراب آن را ساخت:
و قطب الدين پادشاه آل مظفر بخشي ديگر از آن را تجديد عمارت كرد، و در سال 851 سلطان محمد پسر بايسنقر در قسمت غربي مسجد شبستاني بنا نهاد. اين مسجد در زمان پادشاهي شاه تهماسب، شاه عباس كبير، شاه عباس دوم، شاه سليمان و شاه سلطان حسين به تدريج تجديد بنا و در مواردي تعمير شد. بدين شرح كه شاه سليمان ايوان شمالي و قسمتهاي شمالي ايوان غربي را تزيين و شاه سلطان حسين ايوان شرقي را تجديد بنا كرد. حاجي محمد حسين خان كه در زمان فتحعلي شاه حاكم اصفهان بود نيز در جنوبي و بعضي قسمتهاي ديگر مسجد را ساخت.
مشك: در دوران شكوه‌مند شهرياري ساسانيان نيايش‌كنندگان اهورمزدا بر خود واجب مي‌شمردند با تن و جامه پاك و خوشبوي به عبادت بپردازند، و مشك مطبوع‌ترين و رايج‌ترين ماده معطري بود كه براي خوشبو كردن خويش به كار مي‌بردند. در ايران مشك وجود نداشت و آن را از چين مي‌آوردند. چينيان مشك را از نوعي آهوي معروف به آهوي مشكين به دست مي‌آوردند.
ص: 1929
آهوي مشكين با انواع ديگر آهوان فرق دارد بدين شرح كه كوچك‌تر است، شاخ ندارد، دست‌هايش از پاهايش كوتاه‌تر مي‌باشد، و مشك حاصل ترشحات غدّه‌اي است كه ميان تخمگاه و ناف جنس نر اين نوع آهو جاي دارد. ديگر مشخصات آهوي مشكين قوّت زياد حاسه‌هاي شنوايي و بينايي و بويايي اوست. عادت اين جانور اين است كه روزها در جايي دور از نظرها مي‌آسايد و صبحگاهان و به هنگام غروب به چرا مي‌رود.
مشك تازه به رنگ قهوه‌اي سير است. وقتي مشك در نافه آهو كه همان كيسه مشك است جمع گردد در تن آهو درد و خارش حادي توليد مي‌كند و حيوان ناچار مي‌شود كه با ضربات سم خود يا ماليدن اندامش به سنگ مشك را از كيسه بيرون كند. بوي چنين مشك آن قدر تند است كه هر جا بيفتد تا مسافتي دور از آن هيچ نوع گياه نمي‌رويد، نافه يا كيسه مشك گرد است و به طور متوسط هر كيسه سي گرم مشك دارد.
در قديم مشك را به چند گونه از آهوي مشكين جدا مي‌كرده‌اند و امروز به طرق بهتر و علمي‌تر مي‌گيرند. اين نكته نيز گفتني است كه در اين زمان براي حفاظت آهوان مشكين و ديگر جانوران كمياب دولت چين قوانين سختي وضع كرده، و نيز كارشناسان متخصص با به كار بردن روش‌هاي خاص موفق شده‌اند كه در محل‌هاي مخصوص آهوان مشكين را تربيت و اهلي كنند و مشك را به طريق علمي به دست مي‌آورند.
ملكشاه سلجوقي: ابو الفتح حسن ملكشاه پسر الب ارسلان كه 19 جمادي الاول 447 هجري قمري به دنيا آمد. بزرگ‌ترين سلاطين سلسله سلجوقي است. او وسعت كشور را از چين به درياي مديترانه رساند. خواجه نظام الملك وزير از جمله عوامل مؤثر گسترش و عظمت و آباداني كشور ملكشاه بود. خواجه كه پدرش علي بن اسحاق و مادرش زمرد خاتون بود شنبه 13 ذي حجه 455 به وزارت رسيد. بيست و هشت سال و هفت ماه وزارت كرد، و روز پنج شنبه دهم رمضان 485 در هفتاد و هفت سالگي به ضرب دشنه ابو طاهر حارث كشته شد، و او نخستين شخصيت بزرگ اسلام بود كه به دست فرقه باطنيه جان باخت. و ملكشاه نيز سي و پنج روز پس از قتل وي شب جمعه پانزدهم شوال 485 هجري قمري برابر 23 نوامبر 1092 ميلادي در سي و هشت سالگي درگذشت.
از كارهاي خوب و مشهور ملكشاه بستن زيجي در اصفهان و اقدام به اصلاح تقويم بود.
و اين تقويم همان است كه به نام سالنماي جلالي شهرت يافته است. زيج ملكشاه به سال 467 بسته شده است.
عاملان رصد جلالي حكيم عمر خيام نيشابوري، امام ابو المظفر اسفزاري، خواجه عبد الرحمن خازني، ميمون بن نجيب واسطي، محمد بن احمد معموري بيهقي، بودند؛ و مبدء تاريخ جلالي كه به اتفاق همه اخترگران و محققان كامل‌ترين تواريخ است جمعه دهم رمضان 471 هجري قمري است.
مهيار از قراء معتبر بلوك مهيار است. از خرابه‌هايش معلوم مي‌شود كه سابقا بزرگ بوده. اكنون پانصد خانوار و دو هزار نفر جمعيت دارد. زراعتش منحصر به غله است. در زمان صفويه كاروانسراي
ص: 1930
بزرگ و خوبي در آن ساخته شده است.»

ميانه- از نظرگاه كنت دوسرسي‌

يكي از جهات اشتهار ميانه وجود يك نوع حشره در آن است كه مله نام دارد و گزيدنش مهلك است. در غالب سفرنامه‌هايي كه به زبان انگليسي يا زبانهاي ديگر نوشته شده، همچنين در بعضي كتابها از اين حشره به صورت بسيار زشتي ياد شده، ولي به نظر من اين حشره چندان كه ياد كرده‌اند خطرناك نيست. به هر صورت مسافراني كه وارد ميانه مي‌شوند ترجيح مي‌دهند شبها را بيرون قريه بخوابند تا از آسيب گزيدن آن در امان بمانند. يكي ديگر از موجبات شهرت ميانه قاليبافي آنست. قاليهاي بافت اين شهرك ظريف است و نقشهاي جالبي دارد. پارچه‌هاي پنبه‌اي بافت ميانه زيباست. اين شهرك ششهزار نفر جمعيت دارد.
و دكتر هينريش بروگش در سفرنامه‌اش آورده:
ميانه تا قريه تركمن چاي هفت يا هشت فرسخ فاصله دارد، و در دامنه غربي قافلان كوه در دشت نسبة گشاده‌اي واقع شده.
در ميانه ساس بسيار است. سفير پروس كه به جمع‌آوري حشرات مختلف علاقه دارد و از روزي كه پا به خاك ايران نهاده‌ايم هرگونه حشره را جمع‌آوري كرده از يكي از اهالي ميانه خواهش كرد چند ساس براي او بياورد و مبلغي انعام بگيرد. او از اين درخواست متعجب شد.
بي‌درنگ شال كمرش را باز كرد و از چين قبايش چند ساس بيرون آورد و به سفير داد. معلوم شد اين حشره در چين و شكن لباس همه مردم وجود دارد.
در آن سوي ميانه چند رودخانه كوچك كه عرض هر كدام از پانزده تا بيست پا درنمي‌گذرد به موازات هم جريان دارند. اين رودهاي كوچك در جنوب ميانه به شاهرود مي‌پيوندند، و سپس مجموعا به قزل اوزن مي‌ريزند.
و الكسيس سولتيكف نوشته است:
اگر بتوان به چندين كلبه بسيار حقير كه در آنها گروهي گدا جمع آمده‌اند و به جاي همه چيز در آن ساس است نام شهرك يا ديه داد آن را بايد ميانه ناميد.
موريس دوكوتز بوته در سفرنامه‌اش درباره ميانه نوشته است: ميانه پايتخت غريب‌گزهاست. اين حشره خطرمند را كه كنه ميانه نام دارد بايد حشره‌شناسان جدّا مورد مطالعه قرار دهند.
غريب‌گز ميانه از كنه اروپايي درشت‌تر مي‌باشد. رنگش خاكستري مايل به سياه است، و روي پشتش از خالهاي قرمز رنگي پوشيده شده. لانه‌اش ميان سوراخهاي ديوارهاي كهنه است چون از روشنايي گريزان مي‌باشد. شبها به حركت درمي‌آيد. ظاهرا در زمستانها مانند مارها، قورباغه‌ها، لاك‌پشتها و بعضي جانوران ديگر به خواب زمستاني فرو مي‌رود و دچار نوعي بي‌حسي مي‌گردد و چون هوا گرم شود زندگي عاديش را آغاز مي‌كند. زهرش خالي از خطر نيست و گاهي كشنده است. نكته قابل توجه اين كه اين غريب‌گرها به مردم محل كاري ندارند و چنان كه از نامشان برمي‌آيد دشمن غريبانند.
در ميانه كارخانه قالي بافي زياد است، قالي را از نخ پشم شتر مي‌بافند، و قالي‌بافان در
ص: 1931
تركيب الوان حسن سليقه دارند.
ميدان شاه نزديك هفتصد قدم طول و سيصد قدم عرض دارد و درازايش از شمال به جنوب مي‌باشد. در طول ميدان اتاقهاي كوچكي از خشت به ارتفاع نه تا ده پا ساخته شده كه غالبا ويران گرديده است. يا رو به خرابيست و غربا و فقيران و روسپيان در آن اتاقها سكونت اختيار كرده‌اند.
سابقا مسافتي دور از ايوان ميدان در نهري ساخته از سنگ، آب دور ميدان جريان داشته اما اكنون سنگهاي نهر بر اثر عدم مراقبت شكسته شده آب از جريان ايستاده و بيشتر درختها خشك شده‌اند.
ميان ميدان دكلي است كه براي مسابقه تيراندازي از آن استفاده مي‌كرده‌اند؛ بدين گونه كه بالاي آن جامي زرين مي‌گذاشتند چابك سواران در حال تاختن از كنار آن مي‌گذشتند و بعد در حال قيقاج جام را هدف قرار مي‌دادند و هركس به فرو انداختن جام موفق مي‌شد جام از آن او بود؛ و من خود ديدم شاه صفي جد پادشاه كنوني در پنج بار تاختن سه بار جام را به تير زد و پايين انداخت.
در ميدان انواع و اقسام بازي مي‌كنند و نمايش مي‌دهند. يك نوع آنها بازي تخم‌مرغ است كه هر كس تخم مرغ حريف را با تخم‌مرغ خودش شكست برنده است. برخي تخم مرغها چون پوستشان محكم است سه يا چهار اكو قيمت دارند. اين تخم‌مرغها را از سبزوار مي‌آورند.
خروسهاي سبزواري نيز از خروسهاي جاهاي ديگر قشنگ‌تر و پر قوت‌ترند و در اصفهان هر خروس سبزواري صد اكو ارزش دارد.
روزهاي جمعه كه براي ايرانيان به جاي يك شنبه ماست بعضي از ده‌نشينان به اصفهان مي‌آيند و هر چه را براي فروش با خود آورده‌اند از قبيل در و پنجره و چهارچوب و قفل و اسب و خر و اشتر و قاطر به ميدان مي‌آورند و به خريداران عرضه مي‌دارند.
در جانب مغرب عمارت عالي قاپوست و در فاصله بين ايوان و شهر قريب هفتاد لوله توپ بزرگ و كوچك تعبيه شده. اين توپها را با برخي چيزهاي ديگر شاه عباس بزرگ پس از فتح جزيره هرمز از آن جا به غنيمت آورده است. تاورنيه
دكتر هينريش بروگش سفير آلمان در دربار ناصر الدين شاه در سفرنامه‌اش درباره ميدان شاه نوشته است:
دروازه عالي قاپو رو به ميدان بزرگي كه ميدان شاه نام دارد گشوده مي‌شود. طول اين ميدان در حدود هزار پا و عرضش قريب سيصد پاست و چهار طرف ميدان را مساجد عظيم و با شكوه كه گنبدهاي ديدني و گلدسته‌هاي بلند دارد و باغها و بناهاي سلطنتي دور گرفته است.
اين بناها در مجموع چنان با عظمت مي‌نمايد كه در كمتر سرزميني همانند آن را مي‌توان يافت و شرح و وصف آنها را كتابي بزرگ و جداگانه مي‌بايد. اين ميدان بزرگ كه دير زماني با شكوه و پر عظمت و مركز اجتماعات مهم و معتبر بوده اينك به جايگاهي باير و خراب مبدل شده و محل كسب و كار گروهي ميوه فروش دوره‌گرد مي‌باشد و در ميانش تيري نصب است و محكومان به مرگ را بالاي آن مي‌كشند.
ص: 1932
در زمانهاي گذشته به هنگام اجراي مسابقات بر فراز اين تير نشانه‌هايي تعبيه مي‌كرده‌اند و سواركاران ضمن تاختن اسب آن را هدف قرار مي‌داده‌اند.
«ميدان شاه ميدان وسيعي است در شهر اصفهان كه مسجد شاه در جنوب، مسجد شيخ لطف اللّه در مشرق، و عمارت عالي قاپو در مغرب، و قيصريه و بازار در شمال آن مي‌باشد. قبل از صفويه چون در مجاورت آن باغي معروف به نقش جهان بوده آن را ميدان نقش جهان مي‌گفتند ولي بعدا در زماني كه شاه عباس اصفهان را مقر سلطنت قرارداد و به ساختن عمارت در اطراف آن پرداخت به ميدان شاه معروف شد طول ميدان پانصد متر و عرضش صد و چهل متر و تقريبا هفتاد هزار متر مربع وسعت دارد». صفحه 2140 فرهنگ دكتر محمد معين
مير خواند: محمد بن امير برهان الدين خاوند شاه بن كمال الدين محمود بلخي از خاندان سادات حسيني و پدرش از مردم بخارا بود. به سال 837 هجري قمري در بلخ به دنيا آمد. دو برادر داشت يكي به نام سيد نظام الدين سلطان احمد، و ديگري به اسم سيد نعمة الله. مهم‌ترين آثارش روضة الصفا في سيرة الانبياء و الملوك و الخلفاء است كه به نام امير عليشير نوشته. مندرجات اين كتاب بزرگ تاريخ عمومي عالم از آغاز خلقت تا وقايع سال 929 هجري قمري است.
وي دوم ذي قعده سال 903 درگذشته است.
مينگرلي مينگرلي از سلسله جبالي كه در طرف مشرق آن را از گرجستان جدا مي‌كند تا حدّ درياي سياه ادامه دارد، و از سه ايالت ايمرت، منگرلي، و گوريل كه هر يك پادشاهي جداگانه دارد تشكيل شده. پادشاه ايمرت از آن دو ديگر مهم‌تر و نيرومندتر است.
سابقا اين سه سرزمين منضم به هم بوده‌اند، بعدها از هم جدا شده‌اند، و هر يك پادشاهي براي خود انتخاب كرده است. امپراتور عثماني هم با اين تفرقه موافق بوده زيرا هنگامي كه با هم متّحد بوده‌اند اداره آنها بر او دشوارتر بوده است.
سه پادشاه ايمرت، مينگرلي و گوريل هر سه عيسوي مي‌باشند اما مردم دربند آن نيستند كه كشيشهاشان دانا و متّقي باشند، و كشيشان هر سه منطقه مجازند به دلخواه خود پيوند زناشويي ميان هر زن و شوهر را بگسلند؛ زن را به مرد ديگري شوهر دهند و براي مرد زن ديگر بگيرند. همچنين هر يك از زن و شوهر را كه مقصر باشد بفروشند.
دختراني كه از كودكي در ديرهاي زنانه تربيت مي‌شوند در بزرگي غالبا به كار تعميد نوزادان مي‌پردازند. اينان ميان دختران و پسران عقد زناشويي مي‌بندند، و اعتراف به گناه مي‌گيرند، به عبارت ديگر شريك وظايف كشيشان مي‌شوند.
در اين سه سرزمين فروختن افراد يكديگر به تركها و ايرانيان رواج كلي دارد چنان كه اگر زن يا شوهري محتاج پول و يا چيزي شوند يكي از بچه‌هاي خود را پيش يكي از خريداران كه عده‌شان بسيار است، مي‌برند و مي‌فروشند؛ حتي اگر لازم باشد با پارچه يا نوار يا خرده‌ريزهاي ديگر سودا مي‌كنند. (تاورنيه)
مهدي عباسي: محمد مهدي سوّمين خليفه عباسي پسر ابو جعفر منصور در سال 127 هجري قمري در ايذج
ص: 1933
به دنيا آمد و در سال 158 پس از مرگ پدرش كه در همين سال روي داد به مسند خلافت نشست. در سال 160 به مكّه رفت. حاجبان كعبه به او خبر دادند بيم آنست كه كعبه از سنگيني پوشش بسيار كه طيّ ساليان بسيار بر آن پوشانده‌اند فرو پاشد. مهدي فرمان داد همه پوششها را بردارند، چنين كردند. آن گاه به دستور وي كعبه را با گلاب و عطر و زعفران شستند، و پوششي نو بر آن پوشاندند.
وي در سال 160 به مدينه رفت و در آن جا رقيّه دختر عمر را به زني گرفت. سلمة بن سعيد، خيزران دختر عطا را كه از مردم حرش شهري از يمن بود و به بردگي به طبرستان افتاده بود از خداوندش خريد و به مهدي تقديم كرد. خليفه وي را آزاد نمود و به زني گرفت، و از او داراي دو پسر شد: موسي هادي، و هارون الرّشيد.
مهدي در دوران خلافت خود به آسياي صغير لشكر كشيد و بسياري از بقاياي مانويان را كه در سراسر كشورهاي اسلامي پراكنده شده بودند و به نام زنادقه شهرت يافته بودند كشت. وي در اوايل سال 169 در ماسبذان دنبال شكار مي‌تاخت شكار به ويرانه‌اي پناه برد.
مهدي اسب در آن ويرانه راند. پشتش به در و ديوار خرابه اصابت كرد و شكست، و 22 محرم 169 از همان آسيب درگذشت. مدت خلافتش دو سال و يك ماه و پنج روز، و عمرش چهل و سه سال بود.
مختصر آنچه تاورنيه درباره ميوه‌هاي ايران آورده است چنين است:
در ايران مانند فرانسه همه‌گونه ميوه وجود دارد اما جز در بعضي نواحي مانند اصفهان در جاهاي ديگر همه نوع فراوان نيست. بنابراين در ايران سيب گلابي، انار، آلو، گيلاس، شاه بلوط، ازگيل، نارنج، و هفت هشت قسم زردآلو به عمل مي‌آيد. يك نوع زردآلوهاي آن كه كوچك‌تر است از انواع ديگر بهتر مي‌باشد. وقتي مي‌شكافند هسته‌اش نيز شكافته مي‌شود و مغزي سفيد و خوش‌مزه دارد. خربزه‌هاي ايران نيز بسيار خوش طعم است و خوردن زيادش زيان ندارد. كساني هستند كه روزي سي و شش ليور خربزه مي‌خورند و سلامتشان مختل نمي‌شود.
ايرانيان در نگهداري ميوه بصيرت و مهارت زياد دارند چنان كه در همه فصول خربزه در خانه دارند و خربزهاي نو را به خربزه‌هاي كهنه مي‌رسانند. محصول انجير و بادامشان زياد است اما گردو كم دارند. درخت زيتون فقط در دو ايالت گيلان و مازندران مي‌رويد. در ارمنستان ايران و گرجستان و مينگرلي درخت انگور فراوان است، و چون هواي اين مناطق در زمستانها سرد مي‌شود موها را زير خاك مي‌كنند و در بهاران بيرون مي‌آورند؛ اما در نقاطي كه هوا معتدل است چنين نمي‌كنند.
شراب سه شهر ايران: شيراز، يزد، و اصفهان معروف است. شراب شيراز كه از آن دو بهتر مي‌باشد مخصوص پادشاه و بزرگان مي‌باشد. شراب يزد را به لارستان و هرمز مي‌برند؛ اما شراب اصفهان چون از انگورهاي بسيار شيرين ساخته مي‌شود از شرابهاي ديگر شيرين‌تر است و مصرف زياد آن گلو را مي‌زند.
در ايران شراب را در خمره مي‌ريزند و براي اين كه از جدار آن بيرون نتراود ديوار خمره
ص: 1934
را از داخل با روغن دنبه چرب مي‌كند. هر يك اين خمره سرپوش چوبين دارد.
چند سال پيش كشيشان كارمي مارچوبه كاسني و كنگر فرنگي را به ايران آوردند و كشت آن را به مردم آموختند اين سبزيها به خوبي عمل مي‌آيد.
ناظر- رافائل دومانس در كتاب «ايران در سال 1660» مقام و شغل ناظر را چنين شرح داده است:
ناظر بر كارهاي همه افراد عالي رتبه پادشاه كه هر يك داراي وظيفه خاصي است نظارت مي‌كند، و درآمدش از راه حلال يا حرام در هر سال به سه يا چهار هزار تومان مي‌رسد؛ زيرا هر آنچه در دربار وجود دارد در اختيارش مي‌باشد. شاه ناظر ديگري كه خود انتخاب مي‌كند زير فرمان او قرار مي‌دهد. حقوق اين كمك ناظر از صد يا صد و بيست تومان در نمي‌گذرد.

نخجوان بنا به نوشته گاسپار دروويل‌

شهرت كهن سال و باستاني. بر حسب برخي روايتها نوح پيغمبر زماني كه كشتيش بر فراز كوه آرارات متوقف شد و از آن به زير آمد نخجوان را در محلي كه از كوه مذكور فاصله زياد ندارد بنا نهاد. شاه عباس بزرگ زماني كه مصمم به ايجاد موانعي بر سر راه حملات عثمانيها به ايران بود اين شهر را ويران ساخت، و با اين كه پس از او در بازسازيش جهد بسيار شده بدين آسانيها خرابيها ترميم نيم پذيرد. نخجوان در زمان آبادي چهل هزار خانه و سيصد هزار نفر جمعيت داشته است. در زمان حاضر مركز ناحيه اران است. و دكتر هينريش بروگش در سفرنامه‌اش نوشته:
نخجوان كلمه‌ايست ارمني و به معني نخستين منزل. مردم آن سامان بر اين اعتقادند پس از اين كه توفان نوح فرو نشست و كشتي او بر فراز كوه آرارات آرام گرفت وي و همراهانش در اين محل كه بعدها نخجوان ساخته شد فرود آمدند. در اين شهر گوري قديمي است و آن را قبر نوح مي‌دانند.
بيشتر ساختمانهاي شهر از خشت و گل ساخته شده، و در آن چند برج و مناره نيمه خراب از زمان سلجوقيان به جان مانده كه در زمان آباداني بسيار جالب و زيبا بوده‌اند، و اكنون به سبب عدم توجه كاملا رو به ويراني نهاده‌اند.
بيشتر مردم نخجوان مسلمانند. چنانكه گفتم قبر نوح نزديك شهر كنار خرابه‌هاي قلعه قديمي واقع است. اين قلعه را در زمانهاي گذشته ايرانيان ساخته‌اند. با اسب در مدت نيم ساعت مي‌توان به آرامگاه نوح رسيد. مقبره به صورت مدور و استوانه مانند ساخته شده و زيرزمين هم دارد. در برج كوتاه و سقفش هلاليست. ستوني زير آن زده‌اند، و كنار ستون محرابيست.
قبر منسوب به نوح در زيرزمين صحن است. سنگي كه كتيبه‌اي به خط ناخوانا روي آن حك شده روي قبر قرار دارد. ارامنه اعتقاد كامل دارند كه اين گور نوح است، اما مسلمانان باور نمي‌كنند.
كليساي پيروان مذهب ارتدوكس بيرون شهر است. تمامي كليسا را به رنگ سفيد و
ص: 1935
برجهايش را به رنگ سبز درآورده‌اند. هنگام اجراي مراسم مذهبي مردان در يك طرف و زنان در طرف ديگر تالار كليسا مي‌ايستند. نزديك كليسا زمين زراعي كهنه‌ايست كه عقربهاي سياه و درشت بسيار دارد. زهر اين عقربها چنان مهلك است كه هركس را بگزند اگر نميرد دچار درد و تشنج شديد و طولاني مي‌شود.
تماشاي كوه آرارات كه ستيغ آن هميشه از برف پوشيده است به راستي تماشايي است.
مي‌گويند نوح پس از اين كه به محل نخجوان فرود آمد مدتها بر سر پا ايستاد و از آن جا به كشتي خود كه بر سر كوه به گل نشسته بود نظر مي‌دوخت.
الكسيس سولتيكف آورده است:
نخجوان شهري بد تركيب است و يك نفر اروپايي نمي‌تواند نقشه و طرح آن را تشخيص دهد. ديوارها و خانه‌هايش همه از گل ساخته شده چنان بد نماست كه چنين مي‌نمايد كودكان آن را ساخته‌اند. از اين خانه‌هاي نازيبا زناني كه لباسهاي ژنده ومندرس بر تن دارند و بچه‌هايي كه بيش از حدّ تصور كثيف و چركينند و پيران شكسته پشت بيرون مي‌آيند، و اين وصف نخجواني است كه در پترزبورگ و مسكو و در ارمنستان آن را بهشت روي زمين مي‌خوانند.
ارامنه بر اين اعتقادند كه نخجوان كهن‌ترين شهرهاي جهان است، و نامش به معني كشتي نوح است؛ چه نخ به زبان ارمني به معني كشتي و جوان به معني چيزهاي گيرنده مي‌باشد؛ مي‌گويند نوح پس از فرو نشستن توفان بدين جا فرود آمد و مقيم شد. گور خودش در اين جا و قبر زنش در مرند است.
اين شهر سابقا بسيار وسيع و آبادان بوده، اما سلطان مراد پادشاه عثماني آن را ويران ساخته است.
آثار چند مسجد بزرگ در آن ديده مي‌شود. نهر كوچكي كه آبش گواراست از آن مي‌گذرد. چون لشكريان عثماني همواره به ايران هجوم مي‌آوردند شاه عباس براي اين كه راه تاخت و تاز آنها را ببندد تمام آباديهاي سر راه را خراب و خالي از سكنه كرد و به داخل ايران كوچاند. بيست و هفت هزار خانوار را در گيلان مستقر كرد كه چون آب و هواي آنجا موافق و مساعد مزاجشان نبود غالب آنان تلف شدند و عده‌اي را به اصفهان كوچاند، و براي آنان جلفا را بنا نهاد. (تاورنيه)
موريس دوكوتز بوئه درباره نخجوان نوشته است:
مورخان و محققان نخجوان را همان شهر كهن ارتاگزات مي‌دانند و مي‌گويند در آن روزگاران سي هزار خانه داشته، اما اكنون بيش از هزار خانه ندارد.
رودخانه كوچكي نخجوان را به دو قسمت تقسيم مي‌كند.
نخل درختي است گرمسيري و بين 29 تا سي و نه درجه عرض شمالي مي‌رويد. ساقه‌اي استوانه‌اي و برگهاي پهن و مجتمع دارد كه در قسمت فوقاني چون چتري گسترده است. نخل انواع مختلف دارد، و گونه زينتي آن در گلدان پرورش داده مي‌شود. اين درخت را از چهار هزار سال پيش
ص: 1936
از ميلاد حضرت مسيح در بين النهرين و حوضه درياي مديترانه مي‌شناختند و آن را ارج مي‌نهادند، و به عنوان يكي از خدايان پرستش و ستايش مي‌كردند. آثار بازمانده از تمدنهاي كهن و دوره‌هاي بعد كه به نقش نخل آراسته است، نشانه‌اي از ارجمندي اين درخت با بركت است.
در منظومه «درخت آسوريك» كه متني است پهلوي و موضوعش مناظره بين بز و نخل است نخل خود را مي‌شناساند.
خداوند در آياتي چند از نخل و برخي از اندامهاي او سخن فرموده و انتهاي هلالي خوشه او را به ماه كاهيده تشبيه كرده است.
نخل در ادبيات سرزمينهاي رويش آن به ويژه ادبيات فارسي جايگاهي بلند دارد و مظهر باروري، سرسبزي، استواري، رسايي و سخاوت است.
نخل درختي است دو پايه و گلهاي نر و ماده هر يك جداگانه بر روي يك درخت در غلافهاي زمردگون مي‌رويند. با شكفته شدن غلاف شكوفه‌هاي سپيد رنگ نمايان مي‌شود. با گذراندن دسته‌اي از شكوفه نر در ميان شكوفه‌هاي درخت مايه او را باور مي‌سازند، و اين كار به وسيله انسان انجام مي‌گيرد.
اعتقاد بر اين است كه نخل و انسان از بسياري جهات به يكديگر شبيه‌اند. براي شمارش نخل واژه نفر به كار مي‌رود. شكوفه‌دادن نخل را زاييدن مي‌گويند. نخل كشته مي‌شود، مي‌ميرد، دل دارد، بچه مي‌زايد، و حتي تغيير جنسيت مي‌دهد و پيرايش مي‌شود.
در اخلاق ناصري اثر معروف خواجه نصير الدين طوسي آمده است: «درخت خرما به چندين خاصيت از خواص حيوانات مخصوص است و آن آنست كه در بنيه او جز وي معين شده است كه حرارت غريزي در او بيشتر باشد به مثابه دل ديگر حيوانات تا اغصان و فروع از او رويد چنان كه شرايين از دل، و در لقاح و گشن دادن و بار گرفتن و مشابهت به وي آنچه بدان بار گيرد به بوي نطفه حيوانات مانند ديگر جانوران است، و آن كه چون سرش ببرند يا آفتي به دلش رسد يا در آب غرق شود خشك شود شبيه است به بعضي از ايشان. و بعضي از اصحاب فلاحت خاصيتي ديگر ياد كرده‌اند درخت خرما را از همه عجيب‌تر و آن است كه درختي باشد كه ميل مي‌كند به درختي و بار نمي‌گيرد جز از گشن هيچ درختي جز از گشتن آن درخت؛ و اين خاصيت نزديك است به خاصيت الفت و عشق كه در ميان ديگر حيوانات است. بر جمله امثال اين خواص بسيار است در اين درخت. او را يك چيز بيش نمانده است تا به حيوان رسد، و آن انقلاع است از زمين و حركت در طلب غذا. و آنچه در اخبار نبوي عليه السلام آمده است كه درخت خرما را عمه نوع انسان خوانده است آن جا كه فرموده است: اكرموا عمتكم النخله فانها خلقت من بقيه طين آدم همانا اشارت بدين معني باشد و اين مقام غايت كمال نباتات است و مبدء اتصال به افق حيوانات، و چون از اين مرتبه بگذرد در مراتب حيواني بود كه مبدء آن به افق نبات پيوسته بود ...»
در لابلاي شاخ و برگ نخل ماده سفيد رنگي وجود دارد كه به آن «پنير» مي‌گويند. از قسمت فوقاني آن «دل» شاخ و برگ مي‌رويد و قسمت زيرين آن به آوندهاي آبكش و ريشه در
ص: 1937
ارتباط است. پنير منبع تغذيه شاخ و برگ و شكوفه و خوشه درخت است. براي دسترسي به آن چاره‌اي جز «كشتن» درخت نيست. براي كشتن درخت تمام شاخ و برگ آن بريده مي‌شود، و سر از تن نخل جدا مي‌شود.
اگر گلوله‌اي در دل نخل نشيند، و يا دلش به قطرات نفت آغشته شود جان مي‌بازد.
كشتن و قربان كردن انسان در طول تاريخ بشر رويداديست عادي، و جباران و ستمگران تاريخ هزاران نفر از ابناي بشر را در پاي هوسهاي خود قربان كرده‌اند و مي‌كنند. اما بجز نخل كدام درخت قرباني مي‌شود؟ قربان كردن نخل پيشينه‌اي كهن دارد، و در تمدّن بابل نيز مرسوم بوده است.
قربان كردن در مقدم عزيزان رسمي است كهن كه هنوز به قوت خود باقي است، اما در پاره‌اي نواحي خرماخيز مقدم مهمانان و عزيزان را با قرباني كردن نخل ارج مي‌نهند.
نخل را عمّه انسان ناميده‌اند و شاخه‌هاي سبز آن را در گور مردگان مي‌نهند و مي‌گويند تا رطوبت برگها باقي است مرده از فشار قبر و عذاب در امان است.
عبد الجليل رازي قزويني در كتاب «النقض» مي‌نويسد: «چون آدم را از بهشت به زمين فرستادند جبرئيل را گفت از آن درخت خرما كه من به زير آن خفتمي و نشستمي دو چوبك بياور تا مرا از نسيم او راحتي باشد. جبرئيل آن بياورد و بنهاد. درخت بارور شد. آدم در سايه آن نشستي و از ميوه آن خوردي. چون از دنيا برفت خداي تعالي فرمود دو چوبك از آن در كفن آدم بپيچند. و آدم چون خرما ديدي گفتي:
هذا عمّتكم؛ اين عمّه شماست پس جريدتين سنت آدم و حوا شد. آنگه سنت همه انبيا شد، آنگه سنت محمد مصطفي (ص) و المرتضي (ع).»
و اين سخن از دانايان كهن مانده است: «باز از مرغان، شتر از بهايم، خرما بن از درختان، ياقوت از جواهر، قرآن از كتب، كعبه از بناها، دل از اعضاي بدن، و خورشيد از ستارگان برترين آنهاست.»
كاشت نخل به دو روش انجام گيرد:
الف: كاشت هسته؛ هسته خرما جسمي سخت و استخواني است. در يك سو شكافي دارد، و در ديگر سوي نقطه‌اي برجسته كه نطفه آن است، و از همين نقطه است كه پس از كشت جوانه مي‌زند. هسته خرما در پاييز كشت مي‌شود، و پس از چند بار آبياري جوانه از خاك سر بر مي‌كشد. پس از يك سال داراي پنج تا شش برگ مي‌شود و به تدريج به رشد خود ادامه مي‌دهد. ريشه نخل افشان است، و براي رسيدن به رطوبت در دل خاك چندين متر پيش مي‌رود. قطر هر ريشه در يك درخت بالنده و قوي به بيش از يك سانتي متر مي‌رسد. هسته بسته به نژاد پس از چند سال مي‌زايد. تجربه نشان داده هفتاد درصد هسته‌هاي سبز شده به «نر مي‌زايند» يعني «نر» مي‌شوند. درخت نر اگر چه برخلاف انسان «نر» مي‌زايد اما بارور نمي‌شود.
ب- كشت پا جوش- نخل تا جوان است پيرامون خود جوانه‌هايي مي‌روياند كه به آن
ص: 1938
«دميد» مي‌گويند. دميد فرزند نخل است و هم در پاي نخل نر و هم ماده جوانه مي‌زند، و از ريشه مادر تغذيه مي‌كند. چون دميد نخل مايه بالنده شد و به وزن تقريبي سي چهل كيلو رسيد، آن را از مادر جدا مي‌كنند، و در جاي ديگر مي‌نشانند. فروردين و اوايل مهر بهترين زمان كشت جوانه نخل است. زيرا موقع حركت نخل يعني روييدن برگهاي تازه است.
پس از جدا كردن دميد او را به همان اندازه كه در كنار مادر در خاك بوده در چاله‌اي قرار مي‌دهند و پيرامونش خاك مي‌ريزند. زمين بكر در آبياري به هنگام- تا چهل روز همه روز- در به ثمر رسيدن دميد اهميت دارد. دميد تا رويش ريشه تازه از مواد غذايي ذخيره شده در پنير خود مصرف مي‌كند زو پس روياندن ريشه به اصطلاح «خود گير» مي‌شود.
تفاوت تكثير به روش هسته‌كاري و نهال پاجوش در اين است كه پاجوش درخت مايه چون مادر خود درختي مادر خواهد شد، با همان ويژگيهاي مادر.
باروري نخل بسته به نژاد، مكان جغرافيايي، و عوامل ديگر چون درجه حرارت، آبياري، و كودورزي به هنگام، پس از نهال كردن بعد از دو تا سه سال مي‌زايد، و پس از عمل گرده‌افشاني خرما مي‌دهد.
نخلداران به تجربه دريافته‌اند كه اگر با گرده درخت نر و مايه‌اي كه براي اولين بار زاييده‌اند عمل لقاح انجام گيرد، خرماي حاصل داراي رطوبت كمتر و خشك خواهد بود.
گرده نخل نر مي‌تواند تا چند سال مورد استفاده قرار گيرد و خاصيت خود را از دست نمي‌دهد.
اگر زن دو قلو و چند قلو مي‌زايد بعضي از نخيلات هم سالي دوبار مي‌زايند، و نيز تغيير جنسيت در نخل ديده شده يعني نخل مايه به نر و نر به ماده تغيير يافته و اين نيز شايد وجه تشابهي بين نخل و انسان باشد.
براي اين كه نخل قوي و شاداب و سالم بماند بايد شاخه‌هاي خشك آن را بريد. با بريدن شاخه‌هاي زائد پلكاني بر تنه نخل ايجاد مي‌شود كه به ساغري معروف است.
خرما غذايي مقوي و مغذي است و داراي موادي چون قند، سلولز، مواد معدني و آلي، پروتئين و چربي است. هر كيلو خرماي تازه 1570 و هر كيلو خرماي خشك بيش از سه هزار كالري حرارت دارد. از خرما شيره، سس خرما، همچنين عرقي كه در پزشكي مصرف دارد، درست مي‌شود. از شاخ و برگ خرما در صنايع چوب سازي، كاغذ سازي، تهيه سبد، ريسمان و كارهاي ساختماني، و زينتي استفاده مي‌شود.
هسته خرما ارزش غذايي فراوان دارد. مواد تركيبي آن عبارت است از نه و چهل و شش صدم درصد رطوبت، هشت و نوزده صدم درصد روغن، بيست دو درصد پروتئين، شصت و دو پنجاه و يك صدم درصد هم مواد معدني.
بعضي درختان خرما به نسبت بالندگي، جواني، و نيرومندي ممكن است پانزده و شانزده خوشه برآورند، اما براي اين كه محصول آنها درشت و شيرين و شاداب باشد فقط چهار يا پنج خوشه را به جا مي‌گذارند و بقيه را پيش از آن كه سنگين شود مي‌برند.
ص: 1939
بلندي برخي درختان خرما به هفده هجده متر مي‌رسد و عمرشان از صد و بيست در مي‌گذرد.
مراكز خرماخيز ايران استانهاي سيستان و بلوچستان و هرمزگان، بوشهر، خوزستان، خراسان، (طبس) اصفهان (خوربيابانك) مي‌باشد
(برگرفته از نوشته‌هاي دانشمند عبد الكريم حكمت يغمايي).
وجه تسميه نوروز: در باب وجه تسميه نوروز تاريخ‌نويسان و محققان عقايد مختلفي ذكر كرده‌اند كه به افسانه شبيه‌تر است تا حقيقت، اما چون آوردن آنها خالي از لطف نيست بعض آنها ياد مي‌شود:
فردوسي سراينده نامور ضمن شرح پادشاهي جمشيد سروده است:

«چو آن كارهاي وي آمد بجاي‌ز جاي مهين برتر آورد پاي
به فر كياني يكي تخت ساخت‌چه مايه بدو گوهر اندر نشاخت
كه چون خواستي ديو برداشتي‌ز هامون به گردون برافراشتي
چو خورشيد تابان ميان هوانشسته برو، شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت اوي‌فرومانده از فره بخت اوي
به جمشيد بر، گوهر افشاندندمر آن روز را «روزنو» خواندند
سر سال نو هرمز فرودين‌بر آسوده از رنج تن، دل ز كين
بزرگان به شادي بياراستندمي و جام و رامشگران خواستند
چنين روز فرخ از آن روزگاربمانده از آن خسروان يادگار»

ابن البلخي مؤلف «فارسنامه» راجع به چگونگي پديد آمدن جشن نوروز گفته است:
... «پس بفرمود (مقصود جمشيد است) تا جمله ملوك و اصحاب اطراف و مردم جهان به اصطخر حاضر شوند، چه جمشيد در سراي نو بر تخت خواهد نشستن و جشن ساختن و همگان بر اين ميعاد آنجا حاضر شدند و طالع نگاه داشت و آن ساعت كي شمس به درجه اعتدال ربيعي رسيد وقت سال گردش، در آن سراي به تخت نشست، و تاج بر سر نهاد، و همه بزرگان جهان در پيش او بايستادند. و جمشيد گفت بر سبيل خطبه كي ايزد تعالي و رج و بهاي ما تمام گردانيد و تأييد ارزاني داشت و در مقابل اين نعمت‌ها بر خويشتن واجب گردانيديم كي با رعايا عدل و نيكويي فرماييم. چون اين سخنان بگفت همگان او را دعاي خير گفتند و شادي‌ها كردند و آن روز جشن ساخت و «نوروز» نام نهاد و از آن سال باز نوروز آيين شد و آن روز هرمز از ماه فروردين بود و در آن روز بسيار خيرات فرمود و يك هفته متواتر به نشاط و خرمي مشغول بودند و بعد از آن يك شبانه روز عبادتگاه رفت و يزدان را عز ذكره پرستش و شكر گزارد ...»
ابو ريحان محمد بن بيروني (437- 363) در كتاب التفهيم لاوايل صناعة التنجيم مؤلف به سال 420 آورده است:
«از رسم‌هاي پارسيان نوروز چيست؟ نخستين روز است از فروردين ماه و از اين جهت «روز نو» نام كردند، زيراك پيشاني سال نو است.»
ص: 1940
در نوروزنامه كه منسوب به حكيم عمر خيام است آمده است:
«... اما سبب نهادن نوروز آن بوده است كه چون بدانستند كه آفتاب را دو دور بود يكي آنك هر سيصد و شصت و پنج روز و ربعي از شبانروز به اول دقيقه حمل باز آيد به همان وقت و روز كه رفته بود بدين دقيقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدت همي كم شود، و چون جمشيد آن روز را دريافت نوروز نام نهاد و جشن آيين آورد، و پس از آن پادشاهان و ديگر مردمان بدو اقتدا كردند.»
ياقوت بن عبد اللّه حموي در معجم البلدان راجع به وجه تسميه نوروز شرحي ياد كرده كه ترجمه آن به اختصار چنين است:
يكي از سرداران مأمون كه حسين بن عمرو الرستمي نام داشت از موبدان موبد خراسان چگونگي پديد آمدن جشن نوروز و مهرگان را پرسيد. چنين پاسخ شنيد كه: در «بطيحه» (واقع ميان بصره و واسط) و بائي سخت ظاهر شد و بسياري از مردم مردند. چون روز اول فروردين رسيد باراني تند فرو باريد كه به بركت آن بيشتر مردمان جان يافتند امير آن روزگار گفت اين «نوروز» است و از آن زمان جشن نوروز معمول شد.
معني فروردين: فروردين جدا شده از لفظFravartinam فرس هخامنشي است كه صورت منفرد آن‌Fravarti است و به اوستائي فروشي‌Fravashi و به پهلوي فروهرFravahr گفته مي‌شود و به معني وجود روحاني سرمدي است.
براي روشن شدن مطلب يادآوري شرح زير به نظر لازم مي‌آيد:
از قديم‌ترين اعصار و ادوار مردمان ارواح را مقدس و گرامي مي‌داشتند اما احترامشان با ترس و وحشت آميخته و توأم بود زيرا مي‌پنداشتند اراده ارواح در خوشبختي يا بدبختي، تندرستي يا بيماري آنان اثر فراوان دارد.
به تدريج پايه اين تصور سست شد و احترام به صورت واقعي و حقيقي جلوه‌گر گرديد و پيشوايان ديني و روحاني هم مردم را به بزرگ داشتن و مقدس شمردن ارواح دعوت مي‌كردند.
در اوستا براي مردم پنج نيروي شگرف به نام‌هاي آهو،Ahu - دئنا،Daena - بائوا،Baodha - اورن،Urvan - فروشي‌Frawashi شمرده شده كه هر يك وظائف خاصي دارد و به درجه معيني از كمال است.
افضل اين پنج، فروشي است كه از جانب مزدا مأمور حمايت و نگهداري مردمان است، اين نيروي پاك آسماني از بدو تولد براي حراست، با انسان همراه است حتي پس از مرگ هم پيوستگي‌هاي خود را با بستگان و نزديكان متوفي نمي‌گسلد و هر سال به روز فروردين به ديدن آنان مي‌شتابد و براي‌شان نيكي و خوبي مي‌طلبد. هنوز هم در بعضي نقاط ايران كه موقعيت طبيعي و عوامل ديگر مردم آنجا را از مخالطت و رفت و آمد با اقوام و طوايف ديگر بازداشته پيروان اين گونه معتقدات فراوانند.
مردم بعض آبادي‌هاي پيرامون يزد كه رسوم و عقايد ملي خود را به خوبي نگهداشته‌اند و
ص: 1941
هم اكنون نيز مراسم جشن سده را به جا مي‌آورند معتقدند كه شب اول فروردين فرشته‌اي به همه خانه‌ها سركشي مي‌كند، به همين واسطه براي خوش‌آمد او و اين كه خاطرش آزرده و ملول نگردد چند روز پيش از اين هنگام با مواظبت و مراقبت تمام همه جاي خانه را پاك مي‌كنند، گرد و غبار از فرش‌ها مي‌گيرند، گلاب مي‌پاشند تا فرشته، وقت ورود از ديدن خانه و ساكنين آن بيزار نگردد. حتي براي پذيرائي او در تنور خانه نان تازه و بهترين غذا و خورش مي‌گذارند تا از آن بخورد، چراغ هم تا صبحگاه روشن است.
بجا آوردن اين مراسم بي‌شك نشانه‌اي از اعتقاد نيروي پاك فره‌وشي است كه با وجود گذشت زمانهاي دراز همچنان به خاطرها مانده است.
نوروز خاصه و عامه: مدت جشن نوروز را تاريخ‌نويسان و پژوهندگان مختلف ذكر كرده برخي يك ماه و بعضي كمتر نوشته‌اند. آنچه از متون تواريخ و ساير مآخذ و منابع استنباط مي‌شود اينست كه مدت اين جشن ده روز بوده كه پنج روز اول را نوروز عامه و پنج روز دوم را نوروز خاصه يا نوروز بزرگ يا جشن بزرگ مي‌ناميده‌اند.
ابو ريحان در اشاره بدين مطلب نوشته: «و آنچ از پس اوست از اين پن، روز همه جشن‌هاست و ششم فروردين ماه نوروز بزرگ دارند زيراك خسرون بدان پنج روز حق‌هاي حشم و گروهان و (بزرگان) بگزاردندي و حاجت‌ها روا كردندي، آنگاه بدين روز ششم خلوت كردندي خاصگان را. و اعتقاد پارسيان اندر روز نخستين آنست كه اول روزيست از زمانه و بدو فلك آغازيد كشتن.»
شهمردان رازي در روضه المنجمين آورده است: سفرنامه شاردن ج‌5 1941 نخجوان بنا به نوشته گاسپار دروويل ..... ص : 1934
آنچه معروفست آن دانند كه خسروان چون نوروز بودي بر تخت نشستند و پنج، روز رسم بودي كه حاجت مردم روا كردندي و عطاهاي فراوان دادندي و چون اين پنج روز بگذشت به لهو كردن و باده خوردن مشغول شدندي پس اين روز از اين سبب بزرگ كردندي.»
تا اوان شهرياري هرمز بن شاپور اين رسم و آيين برقرار بود. از آن پس، فاصله و تفاوت ميان نوروز عامه و خاصه از ميان برخاست و پيوسته شد.
چنانكه به اجمال اشاره گرديد در پنج روز اول همه مردم به رسيدن جشن نوروز شادي‌ها مي‌كردند و به سرور و خوشي مي‌پرداختند. بجا آوردن آداب نوروز خاصه در دربار پادشاهان باشكوه و جلال بود- به قول صاحب نورزنامه «آئين ملوك عجم از گاه كيخسرو تا به روزگار يزدجرد شهريار كه آخر ملوك عجم بوده چنان بوده است كه نوروز نخست كس از مردمان بيگانه موبد موبدان پيش ملك آمدي با جام زرين پرمي، و انگشتري، و درمي و ديناري خسرواني، و يك دسته خويد سبز رسته و شمشيري و تير و كمان، دوات و قلم، و اسپي و بازي و غلامي خوب‌روي، و ستايش نمودي و نيايش كردي او را به زبان پارسي به عبارت ايشان. چون موبد موبدان از آفرينش بپرداختي پس بزرگان دولت درآمدندي و خدمتها پيش آوردندي.»
آفرين موبد موبدان بر ايشان: «شها به جشن فروردين، به ماه فروردين آزادي گزين يزدان و دين كيان،
ص: 1942
سروش آورد ترا دانايي و بينايي به كارداني، و دير زيو باخوي هژير، و شادباش بر تخت زرين، و انوشه خور به جام جمشيد، و رسم نياكان در همت بلند و نيكوكاري و ورزش داد و راستي نگاهدار، سرت سبز باد و جواني چو خويد، اسپت كامگار و پيروز، و تيغت روشن و كاري به دشمن، بازت گير او خجسته و كارت راست چون تير، و هم كشوري بگير نو بر تخت با درم و دينار، پيشت هنري و دانا گرامي، و درم‌خوار و سرايت آباد و زندگاني بسيار.
چون اين بگفتي چاشني كرد و جام به ملك دادي و خويد در دست ديگر نهادي و دينار و درم در پيش تخت او بنهادي و بدين اين خواستي كه روز نو و سال نو هر چه بزرگان اول ديدار چشم بر آن افگنند تا سال ديگر شادمان و خرم با آن چيزها در كامراني بمانند، و آن بر ايشان مبارك گردد كه خرمي و آباداني جهان در اين چيزهاست كه پيش ملك آوردندي.»
آوردن زر به خدمت پادشاه از آن سبب بود كه مي‌گفتند: ديدن زر بر روشني چشم، شادي دل، نيروي دانش، زيبائي چهر، فرجواني مي‌فزايد و پيري را مي‌راند. و معتقد بودند انگشتري نشانه مردانگي و راي درست و عزيمت نيكوست. در فضيلت خويد مي‌گفتند: جو هم داروست و هم غذا، هر جا افتاده شود مي‌رويد، بيست و چهار گونه بيماري سخت را شفا مي‌بخشد، سبوس جو و گندم پي‌هاي سست را نيرو مي‌دهد. پرپشتي و فزوني خويد جو نشانه فراخي معيشت و ارزاني است، ترقي ديوان را به پايه مردمي و فزوني مردم را به جايگاه فرشتگان به نيروي قلم مي‌دانستند و شاه جانوران گوشتخوار را باز، و شريفترين چهارپايان را اسب تصور مي‌كردند.
شراب را سودمند مي‌شمردند و مي‌گفتند: مي زداينده غم، فزاينده شادي است. شراب تن را فربه، گونه را سرخ، و پوست تن را نرم و تازه، و فهم را تيز، و مردمان بخيل و جبان را بخشنده و بي‌باك مي‌كند.
براي ديدار نيكو چهار خاصيت مي‌شمردند: خجسته كردن روز، خوش گردانيدن عيش، زياد شدن مال و جاه، افزون شدن مردانگي و جوان‌مردي.
پس از اين تشريفات شهرداران و اسپهبدان و بزرگان به خدمت پادشاه حاضر مي‌شدند و تحفه‌ها و پيشكش‌هاي خود را كه معمولا از طرائف و ظرائف بود از نظر شاهنشاه مي‌گذراندند.
پادشاه فرمان مي‌داد هر چيز را كه گرانبها و پر ارزش بود در خزانه نگهدارند و آنچه باقي مي‌ماند به حاضران مي‌بخشيد. علاوه بر اين هر يك را به نسبت پايه و منزلتي كه داشت مي‌نواخت و چيزي مي‌داد.
روز نوروز آبي را كه چند دوشيزه از زير آسياب برداشته و در كوزه‌اي آهنين يا مسين مزين به ياقوت و زبرجد كرده بودند به خدمت پادشاه مي‌آوردند. در اين روز سلطان براي تبرك شير و پنير تازه و پاك مي‌خورد.
آئين پذيرايي: شهرياران ساساني را معمول چنين بود كه از اول تا پنجم فروردين طبقات مختلف را در دربار خود راه مي‌دادند. در روز اول، عامه مردم، در روز دوم دهگانان، روز سوم موبدان بزرگ به خدمت شهريار مي‌شتافتند، روز چهارم تنها افراد خاندان و مصاحبان مخصوص، و روز
ص: 1943
پنجم پسران و ديگر مقربان حق حضور داشتند و از اين روز به بعد، ديگر پادشاه با كسي جز نديمان خاص و محرمان دربار نمي‌نشست.
پادشاه در روز نوروز جامه‌اي از برد يماني بر تن مي‌آراست و اول فروردين آنچه را براي دفتر دربار به كار بود از قبيل كاغذ و پوستهاي لازم براي تنظيم رسائل، فراهم مي‌كرد و طومارها و نوشته‌هائي را كه مهر كردنش واجب بود و «اسپيدانوشت» يا «اسپيدنوشت» ناميده مي‌شد مهر مي‌كرد.
يكي از رسوم معمول اين زمان كه تا سده‌هاي نخستين اسلامي همه مردم به جا مي‌آوردند افروختن آتش و ريختن آب به يكديگر بود كه رسم اخير امروز به صورت پاشيدن گل به سر و صورت به جا مانده است.
مراسم نوروز در زمان خلفا: تازيان پس از غلبه بر ايران چون تمدّن و فرهنگ و آداب و عقايدشان بسي فروتر و پائين‌تر از ايرانيان بود. براي تحبيب و توسعه تسلط، و جلب نفع خويش بسياري از سنن ملي و مدني ما را پذيرفتند و بعضي را در همان اوائل و يا به مرور زمان صيغه مذهبي دادند. چنانكه جشن نوروز را منتسب به امور ديني كرده، در حق آن احاديث و روآيات پرداختند.
بزرگان ايران نيز با پيشرفت اين فكر دشمني نكردند زيرا معتقد بودند كه رسوم و آداب ملي آنان بدين طريق بهتر محفوظ مي‌ماند.
بهاي هدايائي كه حكام در زمان معاويه هنگام نوروز و مهرگان به خزينه مي‌دادند در حدود پنجاه ميليون درهم بود و تا زمان عمر بن عبد العزيز هر ساله مبلغي بدين نام تحويل خزينه مي‌شد.
ظهور ابو مسلم خراساني، پديد آمدن طاهريان و اقتدار و نفوذ برمكيان در دستگاه خلافت عباسيان، مراسم ملي ايرانيان را دوباره جلوه و رونق و اعتبار كامل بخشيد.
طبري ضمن بيان حوادث سال 248 نوشته است:
«در روز چهار شنبه سه شب از جمادي الاولي رفته، مطابق با شب يازدهم حزيران در بازارهاي بغداد از جانب خليفه منادي ندا در داد كه در شب نوروز آتش نيفروزند و آب نريزند و نيز در روز پنجم همين مذاكره شد ولي در هنگام غروب و روز جمعه بر باب سعيد بن تسكين، محتسب بغداد كه در جانب شرقي بغداد است ندا در دادند كه امير المؤمنين مردم را در افروختن آتش و ريختن آب آزاد گردانيده است. پس عامه اين كار را به افراط رسانيدند و از حد تجاوز كردند چنانكه آب را بر محتسبان شهر بغداد فرو ريختند.»
نوروز در دربار سامانيان، ديليميان و زياريان: خاندانهاي بزرگ ايراني سامانيان، ديلميان و آل زيار به رعايت و حفظ سنن ملي دلبستگي فراوان داشتند، هنگام نوروز و جشنهاي بزرگ ديگر به روش پدران و نياكان خود مردم را بار عام مي‌دادند و آداب ديرين را معمول مي‌داشتند.
اشعار نغز و دلكشي كه از اين روزگاران به جا مانده حاكي از علائق و احساسات پادشاهان و مردم آن زمان به چنين مراسم ملي مي‌باشد. در زمان ديالمه كار به جائي رسيد كه بغداد مركز
ص: 1944
خلافت و كانون اقتدار خلفا مقدم نوروز را جشن مي‌گرفت.
عضد الدوله ديلمي در اين روز، درست رسم پادشاهان ساساني را به جا مي‌آورد. چند ساعت پيش از تحويل سال در مجلس بزرگي كه براي اين كار پرداخته شده بود مي‌نشست. لحظه تحويل، به سكه زر و سبزه مي‌نگريست. سپس ستاره‌شناسان و دانايان و مردمان گرانمايه و با گهر را بار مي‌داد و نيكوئي و نوازششان مي‌كرد.
نوروز در ميان صفويان: شهرياران صفوي در اجراي مراسم جشن نوروز كوشش بسيار مي‌كردند.
مردم نيز تشريفات عيد را به جا مي‌آوردند. جهانگردان و مورخين خارجي، يا كساني كه به مناسبتي در ايران توقف كرده و از نزديك به عقايد و آداب معمول آن عهد آشنا شده‌اند در سفرنامه‌هاي خود شرح جشن نوروز را به تفصيل ياد كرده‌اند.
رافائل دومانس‌RaPhael Dumans در كتابي كه به سال 1070 هجري (1660 ميلادي) درباره كشور ما نوشته مطالبي ياد كرده كه علاقه شديد مردم آن زمان را به حفظ آداب و رسوم اين جشن مي‌رساند. مي‌نويسد: در روز عيد همه مردم از خرد و بزرگ تن را به جامه‌هاي نو مي‌آرايند، كارگران به اميد اينكه براي خريدن لباس و لوازم ديگر خود و فرزندانشان پولي پس‌انداز كنند چند ماه پيش از عيد از خرج خود مي‌كاهند و بر كار مي‌افزايند تا روز جشن جامه‌شان فرسوده و ژنده نباشد.
از ده پانزده روز پيش از نوروز، بهاي كتاب رو به كاهش مي‌نهد، زيرا طلاب تهي‌دست براي خريد قبا و رداي نو ناچارند همه يا قسمتي از كتابهاي خود را بفروشند.»
از مجموع اين مطالب چنين استنباط مي‌شود كه ايرانيان از زمان بسيار قديم جشن ملي نوروز را با شكوه، و رونق فراوان بر پا مي‌داشتند. و هنوز همه ايرانيان با سرور و شادماني روزهاي اول فروردين را كه درخت و دشت و دمن جان و زيبائي مي‌يابد جشن مي‌گيرند و شادي مي‌كنند.
وقف به معني ايستادن، آرام گرفتن، منع كردن، جلوگيري كردن، بازداشتن، فرونشاندن جوشش ديگ به آب سرد، نگهداشتن، و حبس كردن است، و طبق ماده 55 قانون وقف عبارت است از اين كه عين مال حبس و منافع آن تسبيل شود.
ولايت به معني حكومت، امارت، سرزمين، خطّه، كشور، مملكت، ملك پادشاه و زمين آبادان است و اگر صورت مصدري آن در نظر گرفته شود معني مالك امر شدن، تصرف كردن، متكفل كار كسي شدن، دوست داشتن، ياري دادن، پادشاهي راندن و تسلط پيدا كردن از آن استنباط مي‌شود.
ويرژيل در سال 70 قبل از ميلاد به دنيا آمد. پدرش منشي ديوان و صاحب مزرعه‌اي بود كه در آن زنبور عسل پرورش مي‌داد. ويرژيل در دوازده سالگي در كرمونا در چهارده سالگي در ميلان، و در شانزده سالگي در رم به تحصيل پرداخت. در سال 41 پيش از ميلاد دولت مزرعه پدر ويرژيل را به بهانه‌اي مصادره كرد، و ويرژيل براي اين كه به چنگ مأموران دولت نيفتد به
ص: 1945
شنا از رودخانه از ايشان گريخت و از آن هنگام به سرودن اشعاري كه سروده‌هاي شبابي» نام گرفت پرداخت.
شبي يك زن بازيگر چند بيت از اين منظومه را در صحنه نمايش خواند كه مورد تحسين تماشاگران قرار گرفت.
ويرژيل غالبا از بيماريهاي سر درد گلو درد، و اختلالات معدي رنج مي‌برد. بسيار محجوب و شرمگين بود. از شركت در مجالس عمومي پرهيز مي‌كرد. وي هرگز زن نگرفت.
اشعار ويرژيل بيشتر مبتني بر مظاهر طبيعي و روستايي و حيوانات ديه‌نشينان است.
او با لطيف‌ترين عبارات و زيباترين كلمات بيان كرده كه اخلاق و روح انسان در پهنه پر صفاي كشتزارهاي ديه شفافيت و روشني كامل مي‌يابد.
در سال نوزدهم پيش از ميلاد ويرژيل به يونان سفر كرد، و چون مرگش فرا رسيد از دوستانش تقاضا كرد نسخه خطي اشعارش را چون در آنها تجديد نظر نكرده و پيراسته نشده است نابود كنند، اما دوستانش به وصيت و خواهش او عمل نكردند.
هوراس ويرژيل را همپايه خود دانسته است.
وي پس از مرگش چنان بلند آوازه شد كه در قرون وسطي او را جادوگر شمردند.
هارون الرشيد بن محمد مهدي از خلفاي بزرگ عباسي است. مادرش خيزران از حرش شهري از يمن بود كه به بردگي به طبرستان افتاده بود. سلمة بن سعيد وي را خريد و به مهدي خليفه هديه كرد.
مهدي وي را آزاد نمود و به زني گرفت. هارون سه روز مانده از ذي حجه سال 145 زمان خلافت منصور، در ري به دنيا آمد. زينب دختر منير مادر فضل، كه نوزادش هفت روز پيش از تولد هارون پا به عالم هستي نهاده بود، وي را شير داد. شب جمعه نيمه ربيع الاول سال 170 همين كه موسي هادي درگذشت هارون به خلافت نشست و مأمون به دنيا آمد. به سخن ديگر مرگ موسي هادي، تولد مأمون و آغاز خلافت هارون همزمان بود. وي سه سال اوليه خلافتش يعني تا زماني كه مادرش خيزران زنده بود همانند برادرش هادي زير فرمان آن زن خلافت مي‌كرد و چون در سال 173 مادرش درگذشت پابه‌برهنه تا گورستان جسد او را مشايعت كرد.
در آنجا پاهايش را شست و بر جنازه مادر نماز گزارد.
همسر هارون زبيده دختر جعفر بن منصور افزون بر اين كه زني باهوش، ظريف طبع، زبان‌آور و خوش بيان بود، از دودماني بلند نام برخاسته بود چنان كه جدّش منصور، عمش مهدي خليفه بودند و شوهرش هارون و پسرش امين نيز خلافت داشتند همچنين مأمون و معتصم پسران شوهرش، واثق و متوكل پسران پسر شوهرش بر همين مقام بودند.
هارون در دوران خلافتش كه بيست و سه سال و دو ماه و هجده روز مدت گرفت فتوحاتي كرد كه بر شهرتش افزود. او معاصر شارلماني پادشاه فرانسه بود و با او روابط دوستانه داشت. وي هم دانش دوست بود و هم اهل عيش و طرب، بازي نرد و شطرنج را دوست مي‌داشت. و اوقات فراغت خود را گاهي به باختن نرد و شطرنج مي‌گذراند. كساني را كه در
ص: 1946
اين دو بازي مهارت داشتند حرمت مي‌نهاد و براي هر كدام مقرّري معين كرده بود. بناي شهر طرطوس را به هارون نسبت داده‌اند. او در سال 171 به مهندسي ابو سليمان به ساختن اين شهر پرداخت. گرداگرد آن پنج دروازه و 87 برج ساخت، و بر روي رودخانه‌اي كه از ميان شهر مي‌گذشت چند پل بست.
از كارهاي زشت و بدنام‌كننده هارون برانداختن خانواده برمكيان بود. اين دودمان نجيب و با گوهر و آزاده هفده سال و هفت ماه و پانزده روز در بلند نامي هارون و آباداني كشورش كوشيدند. جمعه‌اي كه شبش جعفر كشته شد هارون و او به شكار رفته بودند. در تمام مدتي كه اين دو در پي شكار اسب مي‌تاختند هارون به گرمي و مهرباني با وي سخن مي‌گفت، و چون به شهر بازگشتند خليفه جعفر را در بر گرفت و به او گفت: اگر نمي‌خواستم امشب با زنانم بنشينم هرگز رها نمي‌كردم به خانه‌ات بروي و با هم به طرب مي‌نشستيم؛ دلم مي‌خواهد وقتي به خانه‌ات رسيدي تو نيز مانند من به شادي بنشيني. جعفر جواب داد دور از حضرت خليفه دلم به طرب نمي‌گرايد. هارون گفت جان من كه بايد هم امشب مجلسانه بيارايي.
چون قرار بر اين نهادند و خليفه به خانه رفت نقل و بخور و سبزه فراوان براي جعفر فرستاد. جعفر بي‌گمان از نيّت بد خليفه چون به خانه رسيد بختيشوع طبيب و ابوزكار نغمه‌گر را كه نابينا بود به سراي خويش خواند و با هم به طرب نشستند. وقتي ساعتي چند از شب شنبه آخر محرم 187 گذشت هارون مسرور خادم را به دستگيري جعفر فرستاد. او و چند تن از همراهانش با شمشيرهاي آخته جعفر را كشان‌كشان از خانه‌اش تا نزديك منزلگاهي كه رشيد در آن بود براندند. آن گاه دست و پايش را با تنگ خر بستند، و خبر گرفتاري وي را به رشيد بردند. هارون به كشتن جعفر فرمان داد و همان شب يحيي بن خالد و فرزندان و كسان و غلامانش را گرفتند.
وقتي به خالد خبر بردند كه هارون پسرت جعفر را كشت جواب داد: روزگار مكافات دهنده بيداري است همين گونه پسرش كشته مي‌شود، و چون به او گفتند به فرمان خليفه خانه‌هاي شما را خراب و غارت كردند گفت خانه‌هاي او را نيز ويران و تاراج مي‌كنند.
باري، جعفر شب شنبه آخر محرم سال 187 در سي و هفت سالگي كشته شد و فضل نيز در محرم 193 در زندان رقه جان سپرد.
از پس اين سيه‌كاريها خواهرش عباسه را در صندوقي نهاد و زنده در چاهي به خاك كرد همچنين دو كودك همراه خواهرش را به چاهي سرنگون كرد و آن را به خاك انباشت.
رشيد به مكافات زشتكاريهايش بسيار نزيست. نيمه شب شنبه سوم جمادي الآخر 193، پنج ماه بعد از مرگ فضل در چهل و هشت سالگي، بعد از بيست و سه سال و يك ماه و بيست و شش روز خلافت در طوس همان شهر و همان جا كه بعدها امام هشتم شيعيان حضرت رضا مدفون شد درگذشت و به خاك رفت.
او هنگام مرگ چهار زن عقدي و چندين فرزند داشت زنان عقديش اينان بودند:
ص: 1947
1- زبيده مكني به ام جعفر كه در سال 156 او را به زني گرفت. مادر محمد امين بود و در ماه جمادي الاولي سال 216 درگذشت.
2- امة العزيز كه كنيز بود و علي را به دنيا آورد.
3- ام محمد دختر صالح مسكين كه در ماه ذي حجه 187 با وي زفاف كرد.
4- عباسه دختر سليمان بن ابي جعفر كه با وي نيز در ذي حجه 187 زفاف كرد.
5- عزيزه دختر غطريف، دختر برادر خيزران. وي زن سليمان بن ابي جعفر بود و پس از آن كه شوهرش او را طلاق داد به زني گرفت.
6- جرشي عثماني دختر عبد اللّه بن محمد عثماني. مادر بزرگ پدر اين دختر حضرت فاطمه دختر حسين بن علي عليه السلام بود.
زنان عقدي هارون الرشيد هنگامي كه درگذشت اين چهار بودند: ام جعفر، ام محمد دختر صالح، عباسه دختر سليمان و جرشي عثماني.
و پسرانش اينان بودند: محمد اكبر كه مادرش زبيده بود. عبد اللّه مأمون كه مادرش مراجل كنيز بود. قاسم مؤتمن كه مادرش كنيز بود. محمد معتصم، علي، ابو عيسي، ابو يعقوب محمد، ابو العباس محمد، ابو سليمان محمد، ابو احمد محمد.
و دخترانش به اين اسامي بودند:
سكينه، ام حبيب كه مادرش مارده بود. اروي، ام محمد، فاطمه، ام ابيها، ام سلمه، خديجه، ام قاسم، رمله ام جعفر، ام علي، ام العاليه، ريطه.
هلاكو- چنگيز در رمضان 624 در هفتاد و دو سالگي درگذشت. او هفت پسر داشت، و پيش از مردن سومين پسرش اوكتاي قاآن را جانشين خود كرد. او نيز بعد از سيزده سال سلطنت در سال 639 مرد و پس از اوكتاي پسرش، گيوك خان پادشاهي يافت.
اوكتاي هم پس از يك سال و كسري سلطنت روز نهم ربيع الآخر سال 647 درگذشت و منگوقاآن جاي او را گرفت. منگوقاآن برادر كوچك خود هلاكو را مأمور دفع اسماعيليه و مطيع ساختن خليفه بغداد كرد.
هلاكو بزرگ‌ترين پسران اباقاآن بود. مادرش سرقوي‌تي عيسويه، و زنش دوقوز خاتون نام داشت. وي داراي هفت دختر و 14 پسر بود.
هلاكو در اواخر سال 653 از جيحون گذشت، وارد خراسان شد، و از طوس شمس الدين كرت را نزد ناصر الدين محتشم قهستان فرستاد و او را به قبول اطاعت خويش دعوت كرد. ناصر الدين كه پير و سست راي بود فرمانبرداري هلاكو را پذيرفت و نزد او رفت. از آن پس هلاكو به بسطام رفت، دو تن از معتمدان خود را پيش خورشاه رئيس اسماعيليان قلعه الموت فرستاد و او را به قبول اطاعت دعوت كرد. چون پس از وقوع برخوردهايي خورشاه دانست كه توانايي پايداري ندارد اول ذي قعده سال 654 از قلعه فرود آمد و تسليم شد.
آن گاه هلاكو كليه قلاع اسماعيليان را ويران، و هرچه در آنها بود غارت كرد. سپس دو پسر خورشاه و خواهران و برادران و ديگر بستگانش را كشت.
ص: 1948
پس از برانداختن اسماعيليان هلاكو به تسخير بغداد تصميم كرد. محاصره بغداد سه شنبه 22 محرم 656 آغاز شد و مستعصم يك شنبه چهارم صفر 656 با سه پسرش و سه هزار نفر از سادات و بزرگان از بغداد بيرون آمد و به ديدار هلاكو رفت. هلاكو همه همراهان خليفه را كشت و از همان روز بغداد را غارت كرد. هلاكو به مستعصم فرمان داد همه زناني را كه پيوسته به او و پسرانش بودند بيرون آورد. هفتصد زن و هزار و دويست خادم و كنيز بودند. سپس هلاكو خليفه و پسرانش را كشت و بدين سان دوره خلافت پانزده سال و هفت ماه و بيست و پنج روزه مستعصم و دولت پانصد و بيست و پنج ساله عباسيان را برانداخت. در اين واقعه هشتصد هزار تن از مردم بغداد كشته شدند.
چون هواي بغداد سازگار هلاكو نبود روز 24 صفر از بغداد بيرون شد و پس از مدّتي خواجه نصير الدين طوسي را به تأسيس رصد خانه مراغه مأمور كرد.
باري، پس از اين كه هلاكو جنگها و غارتگريها كرد روز نوزدهم ربيع الآخر سال 663 كنار نهر جغاتو واقع در جنوب درياچه اروميه درگذشت و جسدش را در كوه شاهو واقع در مقابل دهخوارقان به خاك كردند. 48 سال عمر كرد.
هلند از مشرق به آلمان، از جنوب به بلژيك و از شمال و مغرب به درياي شمال محدود است. سي و پنج درصد از چهار صد و ده هزار و صد و شصت كيلومتر مربع مساحت اين كشور كوچك كه از لحاظ وسعت صد و نوزدهمين ممالك روي زمين است سه تا هفت متر پايين‌تر از سطح درياست و سدهاي عظيمي مانع جريان آب به داخل كشور مي‌باشند و اگر اين سدها بر اثر وقوع حادثه‌اي عظيم بشكند آب قسمت مهمي از هلند را فرا مي‌گيرد، و افزون بر تلفات و خسارات و ضايعات زياد زحمات چند نسل را در ايجاد سدها و خشكاندن زمين‌ها تباه مي‌كند. بنابراين آب كه در سرزمينهاي ديگر مايه آباداني است دشمن هلند و هلنديها مي‌باشد.
هواي اين كشور نسبة سرد و مرطوب و كم آفتاب است؛ با وجود اين زيباترين و پر جلوه‌ترين انواع گلها در آن پرورش مي‌يابد. آسياهاي باديش از حد شمار بيرون است و افزون بر اين كه ديدني مي‌باشند در خشك كردن رطوبت زمينهاي نمناك اثر فراوان دارند.
در اين كشور چهارده ميليون و دويست و چهل هزار نفر زندگي مي‌كنند بنابراين جمعيت نسبيش در هر كيلو متر مربع 6/ 348 تن مي‌باشند؛ و از لحاظ جمعيت در مقام چهل و هفتم و از نظر جمعيت نسبي پس از بلژيك در رديف دوم است.
ارتفاع بلندترين كوههاي هلند از 321 متر درنمي‌گذرد و افزون بر اين كه از رودخانه‌هاي آن در داخل كشور 1155 كيلو متر استفاده حمل و نقل مي‌شود 6300 كيلو متر راه آبي، 2150 كيلو متر راه‌آهن و 86000 كيلو متر راه شوسه دارد و در بعضي جاها راه از روي سدها مي‌گذرد.
سي و پنج هزار هكتار اراضي اين كشور را باغ و بوستان پوشانده و نصف مساحتش را مراتع سبز و خرم در برگرفته، و همين مراتع بزرگ‌ترين منبع درآمد هلنديها مي‌باشد زيرا عده كثيري اغنام و احشام در آن مراتع مي‌چرند.
ص: 1949
هلنديها زمينهايي را كه از دريا گرفته‌اند و خشك كرده‌اند زير كشت درآورده‌اند و به قدر مصرف خود گندم و چيزهاي ديگر مي‌كارند. مردم هلند براي حفظ محيط زيست خود از آلوده شدن به گازهاي سمي حاصل از احتراق بنزين و گازوئيل به جاي اتومبيل غالبا از دوچرخه استفاده مي‌كنند، و چون عامه مردم بر اطلاق به رعايت اصول بهداشت مي‌كوشند عمرشان طولانيست، چنانكه متوسط عمر مردان 9/ 71 سال و متوسط عمر زنان به 5/ 78 سال مي‌رسد. در زمان حاضر در اين كشور مترقي براي هر 99 نفر يك تختخواب در بيمارستانها موجود است و نيز به هر 580 نفر يك پزشك مي‌رسد.
محصولات هلند گندم، سيب‌زميني، چغندرقند، كنف، اقسام سبزي و انواع ميوه است.
هلنديها در ساختن وسايل برقي و پارچه‌بافي، سراميك‌سازي، تراش الماس و توليد مواد شيميايي و ساختن انواع دواهاي طبي و رنگها شهرت خاص دارند.
مردم هلند از نژادهاي مختلف‌اند؛ بيشتر به زبان آلماني تكلم مي‌كنند دو سوم آنها پيرو مذهب پروتستان و باقي كاتوليك‌اند؛ معدودي هم يهودي مي‌باشند.
پايتخت هلند لاهه است؛ اما بزرگترين و مهم‌ترين شهرهايش آمستردام مي‌باشد اين شهر بر روي نود جزيره ساخته شده و 280 پل اين جزيره‌ها را به هم متصل مي‌كند، و چون از اين جهت به ونيز شبيه است آن را ونيز شمال اروپا لقب داده‌اند. دومين شهر هلند كه از نظر فعاليتهاي بازرگاني. در مقام اول قرار دارد رتردام است. اوتروخت مركز مخمل‌بافي است و شهرت هارلم بيشتر به خاطر كثرت باغهاي بزرگ و دلگشاي آنست. از دور چنين مي‌نمايد كه ساختمانهايش سر از آب بيرون كرده‌اند. ديوارهاي خانه‌هاي اين شهر سراسر پوشيده از خزه است.
در سال 1623 ميلادي 1002 خورشيدي ويس نيخ هلندي از سوي كمپاني هند شرقي هلند وارد بندر عباس شد. شعبه كمپاني را در آن جا تأسيس كرد. آن گاه براي شرفيابي به دربار شاه عباس وارد اصفهان شد. شاه به گرمي او را پذيرفت.
هيپارك ستاره‌شناس دنياي قديم در حدود دويست سال پيش از ميلاد در شهر نيسه‌Nicee از سرزمين‌Bithinie واقع در شمال آسياي صغير به دنيا آمد. از نوباوگي شبها در زادگاهش به آسمان مي‌نگريست تا راز هستي ستارگان را دريابد. اين شوق چنان در وي نيرو گرفت كه يكي از ستاره‌شناسان برجسته زمان خود شد.
تاريخ مرگ و جاي درگذشتش معلوم هيچ كس نيست.
ياقوت مستعصمي: جمال الدين ابو الدر ياقوت مستعصمي در جواني از جمله غلامان مستعصم باللّه آخرين خليفه عباسي بود. خليفه او را به صفي الدين عبد المؤمن ارموي سپرد تا خوشنويسي بدو بياموزد.
ياقوت در مدّتي نه بسيار دراز در اين هنر چندان ترقي كرد كه از استادش پيشي گرفت.
او پس از پايان يافتن خلافت عباسيان به خاندان جويني پيوست. عطاملك وي را سخت گرامي مي‌داشت و شرف الدين هارون برادرزاده خود و پسران خويش را براي آموختن
ص: 1950
هنر خوش‌نويسي به او سپرد.
ياقوت چندين بار قرآن مجيد را استنساخ كرد يكي از آن نسخ كه در سال 690 از نوشتنش فراغت يافته در كتابخانه مصري مضبوط است. همچنين نسخه‌اي از گلستان سعدي به خط وي در كتابخانه سلطنتي ايران وجود دارد.
ياقوت در سال 698 درگذشت.
يزد شهري است بسيار قديمي و به تحقيق ده‌ها قرن پيش از ظهور اسلام ساخته شده، چنانكه در زمان پادشاهي هخامنشيان شهر مقدس زردشتيان تژاده و گران گوهر بوده است. نام اين شهر در طي قرون بارها تغيير يافته ظاهرا قديم‌ترين نامش ايسائيس بوده، و اين بلخي در فارسنامه نام قديمي اين شهر را كثه آورده است.
در روزگاراني كه هر شهري لقبي داشته يزد دار العباد و دار السياده لقب گرفته. يزد در منتها اليه حد جنوبي كوير مركزي واقع شده، طول جغرافياييش 54 درجه و 24 دقيقه و عرض جغرافياييش 31 درجه و 25 دقيقه است. 1240 متر بالاتر از سطح درياست و تا تهران 698 كيلو متر فاصله دارد. راه بندر عباس و راه كرمان و شيراز و راه طبس از آن مي‌گذرد از اين رو از نظر تجاري و جهانگردي امتياز خاص دارد.
شهر يزد خشك و كم آب است و هواي كويري دارد، بدين معني كه تابستانهايش گرم و طاقت‌سوز است از اين رو تا نيم قرن پيش همه خانه‌هاي آن داراي بادگير بوده، و آن را شهر بادگيرها نيز ناميده‌اند. اين شهر در دوران سلطنت آل مظفر مركز اصلي حكومت آنان بوده و از آن دوره، همچنين از زمان حكومت تيموريان و صفويه عمارات بزرگي در آن ساخته شده است. در طول مدت سلطنت قاجاريه نيز در اين شهر مدارس طلبه‌نشين و كاروانسراها و آب انبارهاي زيادي بنا شده و با اينكه بيشتر اين بناها از گل و خشت ساخته بوده چون هوايش خشك و بارندگيش كم است بيشتر اين بناهاي قديمي همچنان درست به جاي مانده است.
مردمان يزد جملگي از زن و مرد كوشا، زحمتكش، قانع، شكيبا، درستكار، متدين، بيزار از تجمل و بي‌آزار مي‌باشند
در سياحتنامه‌اي خطي مضبوط در كتابخانه مجلس شماره 700 كه از مؤلفي نامعلوم در زمان پادشاهي ناصر الدين شاه نوشته شده آمده است:
«يزد شهري است كه در جلگه‌هاي صاف و ريگ‌دار و واقع است جمعيت يزد تقريبا چهل هزار نفر است. سه چهار هزار از آن پارسي و يك هزار و دويست نفر يهودي است. يزد از قديم وطن پارسيان بوده است و حالا هيچ يك از شهرهاي ايران به قدر يزد پارسي ندارد. زيرا كه در يزد و اطراف آن بيست و دو آتشكده دارد كه در آن جا پارسيان عبادت مي‌كنند. يهوديان از دست اهل يزد به تنگ آمده آسايش ندارند. بايد لباس معيني بپوشند و مأذون نيستند سوار اسب يا قاطر يا چهارپا شوند و هم در زمستان حضرات يزديها نمي‌گذارند كه آنها جوراب بپوشند.
مردمان يزد فرنگي كم ديده‌اند و ادب هم ندارند. در تمام اين سفر در همه جا مردم
ص: 1951
در حق بنده با كمال ادب بودند جز در يزد. هواي يزد بسيار خشك است. اكثر كشتزار يزد ترياك است؛ و از اين جهت جنس از امثال گندم و جو هميشه در يزد كم و گرانست و كار عمده حاكم يزد اين است كه روز و شب ساعي باشد كه مردم از گرسنگي نميرند.
ستوان پاتينجر انگليسي كه از جمله همراهان ژنرال ملكم به ايران بوده در سفرنامه‌اش درباره يزد نوشته است: «يزد شهري بزرگ و پر جمعيت مي‌باشد كه در كنار بيابان ماسه‌اي و نزديك به سلسله كوهستاني شرقي غربي بنا گرديده است. يزد را دار العباد مي‌نامند، ولي بهتر است به خاطر آداب‌داني و امانت مردم يزد آن جا را دار الامانه «لقب شهر كرمان» بنامند. يزد از جانب همه تجار محترم شمرده مي‌شود زيرا از اموال بازرگانان به شدت حفاظت شده از تجاري كه در معاملات زياني بينند حمايت مي‌گردد. صنايع داخلي تشويق شده و درستي و امانت ساكنان آن سلامت انواع كالاي بازرگاني را تضمين مي‌نمايد. اين جا بازار و مركز بازرگاني ميان هندوستان و خراسان و بغداد و ايروان است و گفته مي‌شود مهم‌ترين مركز تجارت امپراتوري ايران ميباشد. بازار آن وسيع و بزرگ و پر از كالاست. شهر بيست هزار خانه دارد. به اضافه منازل گبرها يا ايرانيان باستان كه عده آنها چهار هزار نفر تخمين زده مي‌شود.
گبرها مردمي فعال و فكورند گر چه متأسفانه ستمديده و مظلوم واقع شده‌اند. اين جماعت هر نفر بايد بيست و پنج روپيه ماليات سرانه بدهند. تازه به اين هم اكتفا نشده به انواع وسايل و جبر و ستم از ايشان وجوهاتي اخذ مي‌كنند كه همه آنها به جيب حكومت ايران مي‌رود.
عايداتي كه از يزد به شاه ايران پرداخت مي‌شود سيصد هزار روپيه است.
چون اراضي يزد ماسه‌اي و دشت و صحرايي است محصولات كشاورزي چنداني ندارد و تازه آن مقدار كم هم به زحمت زياد تحصيل مي‌گردد.
قسمتي از اراضي پاي كوه را بوستانها و باغها اشغال مي‌كند و زردآلوي عالي و خربزه شيرين و لطيف از آنها برداشت مي‌شود. گبرها شيريني‌ها، نانهاي قندي عالي مي‌سازند و نمد تفت (ده كوچكي در هشت ميلي يزد) با بهترين نمدهاي كرمان برابري مي‌نمايد. گوسفند از شيراز و غلات از اصفهان مي‌آورند. حداقل در شهر پنجاه هزار شتر وجود دارد و يك خر نر به بهاي گران پانزده تومان فروخته مي‌شود. قيافه هيأت شهر حقير و زماني ديوار و حصاري داشته است كه هنوز قسمتي از آن باقي مي‌باشد.
(صفحه‌هاي 310 و 311 سفرنامه ترجمه دكتر شاپوري كودرزي. ناشر كتابفروشي دهخدا- 1348).
يساول صحبت از ميان خانواده‌هاي سرشناس و معتبر انتخاب مي‌شد. در مجالس و محافل خصوصي به جاي ايشيك آقاسي حضور مي‌يافت و خدمت مي‌كرد؛ اما در مجالس رسمي و عمومي در فاصله‌اي نه چندان دور پيش روي پادشاه بر پاي مي‌ايستاد و خدمت كردن در اين مجالس به عهده دستياران ايشيك آقاسي باشي بود.
عده يساولان صحبت معمولا هشت يا نه نفر بود و وظيفه‌شان اجراي فرمانها و دستورهاي شاه، راهنمايي سفيران و نمايندگان كشورهاي بيگانه به كاخ، و گذراندن هداياي حاكمان
ص: 1952
ايالات و ولايات از نظر پادشاه بود. لانگلس نوشته است: در سال 1686 عده يساولان صحبت از هفتصد تن افزون و مأموريتشان حفظ نظم كاخ بود، و وقتي خاتونان حرم قصد گردش و بيرون شدن از حرمسرا مي‌كردند يساولان صحبت بر اسب سوار مي‌شدند و مردان را از نزديك شدن به راه آنان بر حذر مي‌داشتند. اين عمل قرق ناميده مي‌شد. يساولان صحبت نوعي تاج به سر مي‌نهادند، و عصاي زراندود به دست مي‌گرفتند.